سفارش تبلیغ
صبا ویژن

  

ترسیده بود . چون به حرفش گوش کرده بود . سرش را در مقابل خدا پایین انداخته بود . با هر نگاه خدا خجالت می کشید . عرق شرم روی صورتش بود . پشیمان بود . پشیمان از کاری که کرده بود . او شیطان را مقصر می دانست . لعنتش می کرد . حالا به خاطر خوردن یک سیب باید از بهشت اخراج می شد . فکر می کرد گناهش همین است ؛ و نمی دانست که خوردن آن سیب اطاعت از شیطان و نافرمانی از خدا و در آخر هم اخراج از بهشت را به دنبال خودش دارد ... باید از بهشت می رفت ... رویش را برگرداند تا از ابر ها پایین بیاید و به زمین برسد که ناگهان ذهنش پر از سوال شد . از خدا پرسید : از دستم ناراحتی ؟؟؟ نمی خواهی دیگر مرا ببینی ؟؟؟ خدا گفت : تو را خواهم دید در روز قیامت ... او پرسید : باید تا قیامت صبر کنم تا تو را باز هم ببینم ؟؟؟ خدا گفت : نه حتما ... او پرسید : چگونه می توانم باز هم تو را ببینم ؟؟؟ خدا گفت : هزاران هزار راه وجود دارد بگرد تا راه ها را پیدا کنی ... راه ها با هم قاطی شده اند بگرد ... اما مواظب باش را ه ها را با هم اشتباه نگیری ... انسان سرش را پایین انداخت ... چیزی از جواب های خدا نفهمید ... به زمین رسید ... گشت ... گشت دنبال نشانی ... دنبال یک راه برای دیدن خدا ... دربین گشتنش آدم ها ی دیگر را دید ... دید که تنها نیستن ... کسی دیگر هم کنارشان بود ... آدم ها به آنکه کنارشان بود دوست می گفتند ... بعضی از آدم ها دوست را فقط و فقط به اندازه ی یه واژه درک کرده بودند ، واژه ای که از حرف های "د" ، "و" ، "س" ، "ت" ، "ی" ساخته شده بود ... بعضی های دیگر دوستی را فقط و فقط به اندازه ی خوشی هایش درک کرده بودند ، آن ها شاد بودند و می گفتند و می خندیدند ، بعضی ها دوستی را فقط و فقط به اندازه ی از خودگذشتگی هایش درک کرده بودند ، یکی از حق خود می گذشت تا دیگری به چیزی برسد .... بعضی ها دوستی را فقط و فقط به اندازه ی با هم بودنش درک کرده بودند ، اینکه یک نفر باشد تا آن ها احساس تنهایی نکنند ...  انسان تعجب کرد ... او فکر دیگران را قبول نداشت ... با خود گفت : دوست تنها برای اینها ساخته نشده !!! دوست به این معنا نیست ...!!! گشت ... گشت آنقدر گشت تا فهمید دوست یعنی چه ... او فهمید که دوست چیزی فراتراز درک انسان هاست ، چیزی که معنی آن در واژه ی به این کوتاهی جا نمی گیرد ... او فهمید که دوست یک واژه نیست ؛ بلکه یک وسیله است ... یک وسیله که میشود به کمکش کار ها ی بزرگی انجام داد .... با دوست می توان بزرگ شد ، با دوست می توان قد کشید ، آنقدر قد بکشی تا به آسمان برسی و خدا را ببینی ... او فهمید که دوست ، یک واژه نیست ؛ یک نردبان است ... نردبانی بلند که تا خدا هم میرود ...

پینوشت : این همون مطلبیه که قبلا گذاشته بودم به اسم نردبانی بلند که تا خدا هم می رود ولی این دفعه با یه سبک دیگه همون موضوع رو برای نشریه باز نویسی کردم ...

 


+[ تاریخ جمعه 89/8/28ساعت 12:54 عصر نویسنده س م ی ر ا | قاصدک فوت شده ]