سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

دستت را که ول کردم ، وقتی که افتادم ، نه خندیدی ، نه اخم کردی ، نه بی تفاوت نگاهم کردی .
وقتی که افتادم میان نم نم گریه هایم ، دست کشیدی روی دلم . قربان صدقه اش رفتی . گرد و خاکش را تکاندی . بلندش کردی .

فکرش را هم نمی کردم . هر کس دیگری بود ، سرم داد می زد . اخم می کرد. رویش را بر می کرداند . اما ... اما تو که  هرکسی نبودی و نیستی ... 

 

 

 

یا ناصر کل مخذول ...

 

پینوشت :

دلم برای دعای سحر تنگ شده بود . برای لحظه های دم افطار و شب بیداری هایش . و برای شب  قدر ... اصلا کل ماه رمضان بگذار یک طرف ، شب قدر را هم یک طرف .

 

چه قدر دلم شب قدر می خواهد ... 


+[ تاریخ پنج شنبه 92/4/20ساعت 12:8 صبح نویسنده س م ی ر ا | قاصدک فوت شده ]