سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دعوت نامه ی یادواره ی جنوب را برای هزارمین بار می خوانمش . دوستش دارم . مرا یاد خاطرات قشنگ زندگیم می اندازد . "رفتیم به دیار عشق پانهادیم . همان جا که مجنون وار برای رسیدن به لیلی شان جان نثاری می کردند و در خون غلط می زدند و می خندیدند . می خندیدند به دنیای خاکی ها . به اسیران زمینی . به ما . بیایید تا بگوییم چه کربلایی بود . چه کربلایی . " آخ که چه قدر قشنگ نوشته است . خسته نمی شوم از خواندنش . دستم را روی جای خالی تیکه ای کوچک از قلبم می گذارم . یادم می آید که جایش گذاشتم . پشت سیم خاردار های شلمچه . نگاهم به چادرم می افتد . همانی که آن روز ها نقش خاک رویش پیدا بود . بوی شهید می داد . بویش می کنم دلم می خواهد باز هم بوی آسمان را بدهد . بویی که آنجا در هوایش پیچیده بود . اما . نه . بوی زمین می دهد . زمینی شده است . دنبال نقش خاک می گردم اما .نه . دیگر نقشی نمانده . دلم تنگ شده . هوای جنوب را دارد . فکر نمی کردم که اینقدر زود تنگ شود . این قدر زود هوایی شود . می خواهم آرامش کنم . اما.نه . بیقرار تر از این حرف ها شده است . جای خالی آن تکه از قلبم درد می گیرد . چشمانم خیس میشود . دیگر خودم هم می بازم . حالا کسی باید مرا آرام کند . سراغ خاک هایم که یادگاری آوردم میروم . بسته های کوچکشان را دستم می گیرم . تمام آن روز ها می آید جلوی چشمم . روی یک بسته نوشته ام اروند کنار . روی دیگری نوشته ام فکه . روی آن یکی نوشته ام شلمچه . دیگر دست خودم نیست . اشک هایم تاب ندارند .به شب وداع با شلمچه که فکر می کنم دلم آتش می گیرد . همان شب که داشتیم می رفتیم . یادت می آید صدای مداحی محمود کریمی همه جا را پر کرده بود . همه جا تاریک بود و صدای گریه غوغا می کرد . آخ که چه قدر قشنگ می خواند . یادت می آید دیگر پایت توان رفتن نداشت . هر قدم که می رفتی می ایستادی و نگاهی به پشت سرت می انداختی . تکه ای از دلت جا مانده بود . می خواستی خودت هم آن جا بمانی . دلت پر بود . یادت می آید ... بغضت دیگر شکسته شده بود . هر چه می گفتی آرام بماند مگر گوش می کرد ؟ دلت مگر راضی میشد که بروی ؟ حالا برگشته ای . هنوز هوای آنجا را توی قلبت داری .دلت هوایش را کرده . دلت تنگ شده . آخر مگر آن جا کجاست ؟ کجاست که با دلت این چنین می کند ؟کجاست که تااسمش را می شنوی می خواهی زار بزنی ؟ کجاست که حاضر شدی تکه ای از وجودت را آن جا جا بگذاری ؟ کجاست که اینقدر بی قرارت می کند ؟ کجاست که تا آهنگ یکی انگار و آقا را که می شنوی یاد خاطراتت می افتی ؟ مگرا آن جا کجا بود که می خواهند برایش یادواره بگیرند ؟یکی به من بگوید آن جا کجا بود ؟ دلم می خواهد مثل کودکی پایم را به زمین بکوبم و داد بزنم و گریه کنم و بگویم من آن جاااااااااااااااااااااااا را می خواهم ...

آری ... دلم دوباره هوایت را کرده ... هنوز هم منتظر قاصدکی که قولش را داده بودی هستم ...


+[ تاریخ جمعه 90/2/23ساعت 10:56 صبح نویسنده س م ی ر ا | قاصدک فوت شده ]