سفارش تبلیغ
صبا ویژن

صبر کن کجا میروی . برای رفتن زود نیست ؟ آهای باتوام ها . توی که راهت را کشیدی و داری میروی . صبر کن کارت دارم . حالا حالا ها هم کار منو تو تمام شدنی نیست . راهت را گرفته ای و کجا میروی ؟  میشود ته راهی که میروی را نشانم دهی ؟ آخر به کجا میرسد این رفتن ؟ صبر کن . نه انگار صدایم را نمی شنوی نه ؟ نکند خودت را زده ای به نشنیدن هان ؟ قصد صبر کردن نداری ؟ با توام . گوش کن . لااقل گوش کن .

عادت کرده ای  . می آیی . می مانی . بعد میروی . اما من این جا بلاتکلیفم از این رفتن . رفتن تو . نمی دانم . نه من دو دل شده ام . من بین دو راهی مانده ام . نمی دانم . نمی دانم که برایت رفتنت باید بشینم و اشک بریزم و آه بکشم یا خوشحال باشم که رفتی و بزرگ شدم از هم جواریت . چه زود دیرمیشود . شنیدی . خیلی زود دیر شد . تا دلم به تو عادت کرد تا دلم با تو خو گرفت ولش کردی . نمیگویی این دل ، دل است . سنگ که نیست . وقتی که بروی دل خوش می کند به فکر کردن به تو . و یادآوریت . نمی دانم . نمی دانم بعد از رفتنت چه می کنم . با آنی که جایت را میگیرد کنار می آیم یا نه . نمی دانم کارو زندگی و شب و روزم میشود دلتنگ شدن برای تو یا نه . نمی دانم شاید اصلا همان روز های اول فراموشت کنم . اما . نه . من فراموش نمی کنم . ریشه های دل مرا هنوز فراموشی نگرفته است . هر چه را ندانم این را دیگر می دانم . من تو را . به این راحتی ها به دست نیاوردم که به این راحتی ها بگذارم بروی و هر چه رنگ و بو از خودت هست را هم با خودت ببری . من هیچ وقت فراموشت نمی کنم . من هیچ وقت خاطراتم را فراموش نمی کنم . آهای خاطرات من . صبر کن . راهت را گرفته ای و هی میروی که چه . خاطرات من صبر کن . کاش می دانستم این راهت به کجا میرسد که این چنین میگذری و رد میشوی ...

پینوشت : یکی به این خاطرات من بگوید که نرود ...


+[ تاریخ چهارشنبه 90/3/25ساعت 11:29 صبح نویسنده س م ی ر ا | قاصدک فوت شده ]