سفارش تبلیغ
صبا ویژن

این جا تازگی ها حال و هوایش غریب شده . تو که قدم بر میداری ، پاهایت را سنگی زمین آزار می دهد . نفس که می کشی انگار هوایی نمی آید داخل و هوایی نمی رود بیرون . حس غریب بودن بین آدم هایی که برایت آشناتر از دیگران اند، هوا را پر کرده . راه هم که می روی انگار در میان دریای خاطرات زیر موج های دل تنگی غرق می شوی . عقربه های ساعت را جلوی چشمانت می بینی که پشت هم از حقیقت گذر عمر فرار می کنند ولی انگار این جا ـ درست در نقطه ای که تو ایستاده ای ـ زمان را نگه داشته اند ، یا نه اصلا دارند زمان را به عقب بر می گردانند . به جایی که تو دلت را و خیلی ها جانشان را جا گذاشتند و رفتند . تو می روی این موج های دل تنگی پشت سرت مثل سیلی خاطرات را روی سرت آوار می کنند .

تو چشم هایت را می بندی و خودت را میان زمینی خاکی می بینی . اما نه ، این جایی که تویی شاید از هر جای دیگر این کره ی خاکی آسمانی تر باشد . دور تا دورش را سیم خاردار کشیده اند و تابلوی خطر گذاشته اند ولی تو این جا از همیشه آزاد تر و آرام تری . نه خطر می فهمی نه اسارت . تو این جا اصل معنی آزادی را با تمام وجودت لابه لای این سیم خاردار ها حس می کنی ، وقتی رویشان سربند یا حسین را می بینی . تو این جا اصل معنای کربلا را با وجود فاصله ها می فهمی ، وقتی در شلمچه از پشت سیم خاردار ها به سمت کربلا زیارت عاشورا را با قلبت می خوانی . تو این جا کنار خار ها اصل معنی عشق را می فهمی ، وقتی از داستان پلاکی لابه لای میدان مین برایت می گویند . تو این جا اصل معنای مردانگی و قوی بودن را کنار این اشک ها تجربه می کنی ،‌وقتی کنار اروند صدای گریه های پرجوش و خروشش را می شنوی که از مرد های مفقود در دلش سخن می گوید .

چشم هایت را که باز می کنی خودت را نزدیک تر می بینی . دیگر چیزی نمانده و فاصله ای نیست تا تجدید این خاطرات ...


+[ تاریخ پنج شنبه 90/10/15ساعت 6:27 عصر نویسنده س م ی ر ا | قاصدک فوت شده ]