سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

نگاهت می کنم . می خندی . نمی دانم چرا اما لبخندت دلم را می لرزاند . تو می خندی و می خندی و من مات برق نگاهت می شوم . من مات می شوم و تو پر رنگ تر و پرنگ تر . من مات می شوم و دیگر نمی فهمم ... هیچ چیز ... حتی اینکه آرام عروسک احساسم را بر می داری . بی آنکه بفهمم . بی آنکه چیزی ببینم . من مات می شوم و تو مات شدنم را نمیبینی . احساسم را توی دست هایت لای آن انگشتانت له می کنی . دیگر همه چیزمن دست توست . . تو عروسکم را می گیری . روی هوا می چرخانیش . من جیغ می زنم و به بالا می پرم تا بگیرمش . می خندم . تو هم می خندی . شیرین . یا شاید نمکین . نمی دانم . تو می روی و من پشت سرت . تو گاهی عروسکم را به هوا پرت می کنی و بعد میگیری . چشمانم را به هوای بازی تازه می بندم . به هوای قایم باشک . من چشم میگذارم و تو می خندی و می روی . تو می روی و می روی آنقدر که دیگر چیزی از رفتنت نمی ماند . و من هنوز ایستاده ام . انگار در لحظه ی خندیدنت زندگی ام را نگه داشته اند . تو می روی و عروسکم را هم می بری و مرا با لحظه های خندیدنت جا می گذاری در این هوای نبودنت . تو می روی و من مات می مانم . مات چشمانی که برقش دلم را گرفت . همان دلی که تو عروسکش را بردی . من می گردم . به دنبال تو .. عروسکم ... عشقم ... احساسم ... اما نیست . شاید تو خواب بودی شاید هم رویا نمی دانم . اما می دانم عروسک احساس من واقعی بود . من یقین دارم همین عروسکی که  دیگر یک جای پا رویش مانده است نه خواب بود و نه یک رویا . می دانم که احساسم یک حقیقت بود  ...

پینوشت : خیلی عشقولانه شد ... وااااااااااااااااااااااااااااااااااااااو ... ولی مخاطب نداشت ... فکر بد نکنین ... ناگهانی  جرقه زد 


+[ تاریخ چهارشنبه 90/12/24ساعت 4:57 عصر نویسنده س م ی ر ا | قاصدک فوت شده ]