سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دلم می خواهد بشینم این جا و فقط نگاه کنم . همین طور یکدفعه ای مرا کشاندی این جا گفتی دلم برایت تنگ شده است بیا عید دیدنی . دستم را گرفتی و گرفتی کشاندی این جا ، درست این روبه رو . نمی دانم چرا ولی انگار همه چیز فرق کرده همین تازگی این جا بودم ولی انگار مرا کرده ای بیرون و جای یک چیز را عوض کردی که من نمی دانم ، حالا من مانده ام با یک تغییر . این جا همه چیز عجیب شده یا من غریب شده ام ؟ غریب ؟؟؟ نه اصلا غریبه شده ام . آقا این طور نگاهم نکن خجالت می کشم . ببین لپ هایم گل انداخته اند . راستش را بگویم دل من هم تنگ شده بود . تنگ تر از آنچه فکرش را بکنی . اما دلتنگی من از جنس دل تنگی شما نبود . دلتنگی من جنسش مثل این شهر بود . این آیین غریبه شدن را من یاد نگرفته ام ، یادم داده اند . آقا کجایی آخر ؟‌می دانم همین حوالی گوش ایستاده ای می شنوی حرف هایم را . این شهر دودی مان هم تنگ شده آنقدر که دیگر جایی لابه لای آسمان خراشها و دود ماشین هایش برای تو نمانده است . می گویند بیا اما فقط می گویند . شده است ورد زبانشان هر شب جمعه بیا ولی امان از دل هایشان . نگویم دل بگویم سنگ هایشان .

اما بودند کسانی که لابه لای همین شهر دودی زمانی با اشک هایشان نقطه چین جای خالی هایی را ساخته بودند که "تو" بیایی پرشان کنی . اما همین دود ها شد پا ک کن و پاک کرد همه ی جای خالی ها را . آقا چشم هایمان تازگی ها نمی بیند . کم سو شده اند . به فاصله ی بیشتر از "خود" که می رسند جا می زنند آقا این شهرمان بوی خیانت می دهد بوی دروغ . راه که می روی می بارد از آسمان دودیش . ابر هایش بخیل شده اند . دیگر حتی نگاهمان هم نمی کنند . آسمانش اصلا دیگر آبی نیست .هوایش بوی غربت می دهد . آقا من هوای این جمکرانت را دوست دارم . این جا بوی آشنا دارد . بوی "غربت" نمی دهد بوی "قربت" می دهد . این جا آقا بوی خاک می هد . بوی عشق . بوی شهید . بوی جنوب .

آقا دست هایمان را بگیر . پاهایمان لای گل گیر کرده اند . اسیر شده اند . آقا دیگر این شهر کار از کارش گذشته ، امیدی به آن نیست . هوایش آدم را شیمیایی دنیا می کند . نمی گویم بیا که پاکش کنی برای من . لااقل به خاطر کسانی بیا که برایت جای خالی گذاشتند و رفتند . دل شیشه ای شان را نشکن . همان هایی که این جای خالی ها را سپردند دست ما و خودشان مرد میدان شدند . نگذار عشقشان ، اشکشان ، امیدشان ، خاک شود زیر غبار بی تفاوتی مردم این شهر دودی . آقا نمی گویم به خاطر من ، یا به خاطر این شهر بیا . می گویم این بار آقا تو را به خاطر شهیدان ظهور کن ...

پینوشت : آقا امسال عیدیمان بگذار ظهورت باشد ...

دلتنگ نوشت : دلم واس تک تک دوستام تنگیده ... خیلی بهشون وابسته شدم ... بچه ها همتون بدوونید خیلی دوووووووووووووووووووستوووووووووووووووون دارم ... دوست داشتن


+[ تاریخ سه شنبه 91/1/8ساعت 11:41 صبح نویسنده س م ی ر ا | قاصدک فوت شده ]

می نویسم سال 90 پایان .

دلم تنگ می شود . دلم عجیب تنگ میشود .

حس می کنم چیزی را جا گذاشته ام لابه لای سطره های پایانی سال 90 .

لابه لای کدام جمله کدام واژه کدام حرف بود نمی دانم .

فقط می دانم همین سطر های پایانی بود .

تکه ای از دلم را جا گذاشته ام

در تاروپود یکی از همین خاطرات سال 90 .

نگرانش نیستم نه ...

آخر خوب می دانم حالش خوب است .

حتی از من هم خوبتر .

فقط کمی دلم میسوزد .

دلم به حال آن تکه ی کوچک دلم می سوزد .

به حالش به هوایش به جایش ...

پینوشت :

اگر از من بپرسند : جنوب آدم برود خیلی گریه می کند ؟ می گویم : نه ... تمام گریه ها برای بعد از آمدن است ... برای دلتنگی هایش ... برای حسرت هایش ...

اتماس دعا از همگی ...

تبریک نوشت :

تفلد عید شما مبارک ... 


+[ تاریخ سه شنبه 91/1/1ساعت 8:55 صبح نویسنده س م ی ر ا | قاصدک فوت شده ]