سلام سميراي مهربونم...
خوبي؟؟؟ااين چند روز نبودم حالتو بپرسم...
اخي...سخته ميدونم....
سميرا.........
دلم ميخواد بياي محکم بغلت کنم
اونوقت اينقدر گريه کنيم که دوتامون خالي شيم
اين روزا دوتامون نياز داريم به يه اشناي قريب
ميدونم حالت چقده بده
ميدونم هيچچ حرفم نميتونه ارومت کنه
ميدونم حرفاي ديگرا ن و تسکين دادناشون بيشتر قلب شکسته تو اتيش ميزنه
و سکوت تو اين لحظات بهترين کاره
سکوت و يک اغوش مهربون
گرماي دست يک دوست
گفتم بنويس...
گفتم آپ کن...
گفتي نوشتنم نمياد...
ديدي نوشتي؟
انقدرخوب نوشتي که جيگرم هنوزمي سوزه....
مخصوصا:
پينوشت : امروز تازه فهميدم من طاقت تحمل اين همه جاي خالي رو ندارم ...
دلم برا يتان خيلي تنگ ميشود ... خيلي خيلي ... نميدانم اول مهر که بروم مدرسه چشمم که بخورد به زمين واليبال چطور مي خواهم بغضم را فرو بدهم ...
چه قد وقتي اين عکس را ميبينم ... دلم هواي قدم زدن در حياط مدرسه با مهلا و نگين و زهرا آقا و ... مي کند ... :(((
ام...ام...امرو....امروز...
راست ميگويندکه تلخ ترين لحظه ي عمرآدم لحظه ي خداحافظي است...
آنهم خداحافظي اي که ...
آخ...
کاش خداازين بيچاره مردم يادمي فرمود:(((((((((((((((((((((((((
اوخ
آتش نزن:((((((((((((((((
:,(
لعنت به بغض
لعنت
ديگه مردم از بس الکي خنديدم
مردم از بس به همه در جواب چطوري؟ گفتم خوبم
اخه
آخه
اي خدا
مي فهمم چي ميگي
تو اين سالا عزيزاي زيادي رو از دست دادم
کسايي که واسم بهترين بودن
حالا ميفهمم حالتو
درک ميکنم دلي رو که گرفته
حالا که پرسيدي بذا خودم بگم
چون منو ياد اون روز مزخرف وداع انداخت
ياد رفتنت
ياد اشکي که هرگز نذاشتم وقتي رفتي چيزي ازش ببيني
ياد کسايي که از دست دادم تو اين سالا
هه
سوال خوبي نبود اصلاچراشو بايد خودت خوب بدوني
رمزو اونور بت دادم
.....
...........
..........................