• وبلاگ : قاصدكي به رنگ آسمان
  • يادداشت : خانه ي دوست همين جاست ...
  • نظرات : 1 خصوصي ، 21 عمومي
  • تسبیح دیجیتال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + سيلام 

    دختر كوچكى با معلمش درباره نهنگ‌ها بحث مى‌كرد.

    معلم گفت: از نظر فيزيكى غيرممكن است كه نهنگ بتواند يك آدم را ببلعد زيرا با وجودى كه پستاندار عظيم‌الجثه‌اى است امّا حلق بسيار كوچكى دارد.

    دختر كوچك پرسيد: پس چطور حضرت يونس به وسيله يك نهنگ بلعيده شد؟

    معلم كه عصبانى شده بود تكرار كرد كه نهنگ نمى‌تواند آدم را ببلعد. اين از نظر فيزيكى غيرممكن است.

    دختر كوچك گفت: وقتى به بهشت رفتم از حضرت يونس مى‌پرسم.

    معلم گفت: اگر حضرت يونس به جهنم رفته بود چى؟

    دختر كوچك گفت: اونوقت شما ازش بپرسيد.

    *****

    يك روز يك دختر كوچك در آشپزخانه نشسته بود و به مادرش كه داشت آشپزى مى‌كرد نگاه مى‌كرد.

    ناگهان متوجه چند تار موى سفيد در بين موهاى مادرش شد.

    از مادرش پرسيد: مامان! چرا بعضى از موهاى شما سفيده؟

    مادرش گفت: هر وقت تو يك كار بد مى‌كنى و باعث ناراحتى من مى‌شوي، يكى از موهايم سفيد مى‌شود.

    دختر كوچولو كمى فكر كرد و گفت: حالا فهميدم چرا همه موهاى مامان بزرگ سفيد شده!

    پاسخ

    جاااااااااالب بود ...