زماني براي گفتن ...
گفتن چيز هايي که مي خواهي بگويي ولي ...
دکمه ي backspace را مي زني ...
پشت سر هم ...
شايد از خجالت شايد از تفاوت شايد هم حفاظت ...
سرت را بالا مي گيري و همان دعاي هميشگي را مي کني : " ... "
مدت هاست که دعايت اثر نکرده و همان اتفاق ترسناک افتاده ...
سرت را پايين مي گيري و هيچ کاري نمي کني در روزي که مي خواهي دنيا را چراغاني کني ...
دور خودت مي چرخي ...
به آينه نگاه مي کني ...
تنفر ، غم ، تضاد ...
مي تواني خستگي را در صورتت حس کني ...
مي تواني درد را لمس کني ...
آينه را مي شکني ...
حقيقت را مي شکني ...
قبل از اينکه حقيقت تو را بشکند ...
...