• وبلاگ : قاصدكي به رنگ آسمان
  • يادداشت : روزي كه قلبش پر از عشق بود و عشق ...
  • نظرات : 1 خصوصي ، 17 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + فاطمه امام صادقي 

    قشنگ بود عزيزم!!!
    با باران باريد و خيس شد
    انگار دلش ز غصه لبريز شد
    با خجالت به آسمان خيره گشت و در دل زمزمه ها داشت:
    آيا مرا مي پذيري خدايا؟ دل شکسته ام را مي خري آيا؟
    من که ديگر غير تو کسي را ندارم
    قلب شکسته ام را پيش تو گرو مي گذارم
    مرا بپذير ، مرا بخر ، مرا به سمت آسمان خود ببر، مرا بپذير…
    اما نه شايد زشت تر از آن بود که آرام گيرد
    شايد بايد برود يه گوشه تنها بميرد
    مبهوت بود، گنگ ماند ، نمي دانست چه کند
    ناگاه زمزمه کرد و اينگونه خدا را مزمزه :
    امن يجيب المضطر اذا دعاه و يکشف سوء
    آري خدا او را در آغوش کشيد قلبش را بوسيد و ديگر شاد بود او ، شاد شاد...

    پاسخ

    ممنون ... نظر لطفته عزيزم ... اين چيزي هم كه واسم گذاشتي قنگ بود ... بسي فيض بردم ...