قشنگ بود عزيزم!!!با باران باريد و خيس شدانگار دلش ز غصه لبريز شدبا خجالت به آسمان خيره گشت و در دل زمزمه ها داشت:آيا مرا مي پذيري خدايا؟ دل شکسته ام را مي خري آيا؟من که ديگر غير تو کسي را ندارم قلب شکسته ام را پيش تو گرو مي گذارم مرا بپذير ، مرا بخر ، مرا به سمت آسمان خود ببر، مرا بپذير…اما نه شايد زشت تر از آن بود که آرام گيردشايد بايد برود يه گوشه تنها بميردمبهوت بود، گنگ ماند ، نمي دانست چه کندناگاه زمزمه کرد و اينگونه خدا را مزمزه :امن يجيب المضطر اذا دعاه و يکشف سوءآري خدا او را در آغوش کشيد قلبش را بوسيد و ديگر شاد بود او ، شاد شاد...