سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

الهی این شب که همه قرآن به سر میکنند ما را توفیق بده قرآن به دل کنیم ... 

پینوشت :‌

مولای من ...

نوشتن هم برای شما لیاقت میخواهد ...

حکایت من حکایت آن برکه ای است که قرار بود از دریا بگوید ...

غافل از اینکه  از عظمت دریا تنها قطره ای از آب را فهمیده بود ... 

به همان قدری که در دلش جا می گرفت ... 

مولای من ... 

کوچکتر از آنم که بخواهم از شما بگویم ... 

دستانم ... نه ... دلم ...

دلم آنقدرها  قوی نیست که از کوه بگوید و خرده سنگ نشود زیر بار بزرگی تان ... 

این دل که هیچ ... 

کلمات هم تاب نمی آورند ... میشکنند ... 

مولای من ... 

برای گفتنتان همه ی توانم را هم که بگذارم وسط باز هم کم می آورم ... 

شوخی که نیست ... 

تمام این عالم از شما نیرو میگیرند ... 

از نامتان ... 

معجزه می کند این نامتان ... 

من چطور از شما ... 

منبع تمام این نیرو ها بگویم و شکسته نشوم ؟؟؟!

پینوشت بازم : عاشق آهنگمم ... یاد روزایی میندازه که ... که ... عاشقشون بودم ... کاش میشد برگشت عقب ... کاش ...


+[ تاریخ چهارشنبه 91/5/18ساعت 9:44 عصر نویسنده س م ی ر ا | قاصدک فوت شده ]