سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نگاهم کن . ببین چه قدر غریب این جا نشسته ام . ببین چه قدر تنهایم . بی تکیه گاهیم را ببین . قلب شکته و کمر خم شده ام را ببین . تو نبینی پس که ببیند ؟ نگاهم کن . من را که این جا روی این خاک ها کنار اروند نشسته ام . نگاهم کن . من را که آمدم با یک قلب ترک خورده و یک پلاک یا ابلفضل و یک چفیه و یک چادرخاکی . من را که آمده ام به امید اینکه نگاهم کنی . نگاهم کن مرا که آهسته اشک میریزم از روی بی کسی ، از روی روسیاهی ، از روی غفلت و گناهکاری و از روی شکستن دلت . داری نگاهم می کنی نه ؟ نگو نه که باور نمی کنم . مگر میشود شهدا این جا باشند و تو نباشی . پس نگاهت کووو ؟ مرا کشانده ای این جا که دلشکسته و اشک ها و گناهکاری و روسیاهیم را به رخم بکشانی و تازه بعدش هم نگاهم نکنی ؟

دلم سنگ قبول . ولی .فکر کردی دل های سنگ ترک بر نمی دارند ؟ تنگ نمی شوند ؟ خرد نمیشوند ؟ از کجا معلوم دل من پاک نشود با همین چشمان خیس ؟ امروز جمعه است نه ؟ پس کو نگاهت ؟ میگویند جمعه ها سربازهایت را نگاه می کنی . من که جزو آن 313 تا نیستم .حتما توی این دنیا به این بزرگی 313 نفر بهتر ازمن پیدا میشود. یکی از دوستانم این را میگفت . آره . چه قدر راست میگفت . اما میگویم حالا نمیشود این جمعه یک طوری نگاهشان کنی که من هم توی زاویه ی دیدت باشم ؟ نگاهم کن . نگاهم کن مرا که از همه جا دلکنده و آمده ام اینجا به شهدا متوسل شدم .

این جا دختری روی خاک های اروند با دلی پر و شکسته و چشمانی خیس ، سرش را روی خاک گذاشته و از امام زمانش تنها یک چیز می خواهد . اینکه نگاهش کند ...

یادگاری از جنوب 89

پینوشت : البته این عکس شلمچه است ...


+[ تاریخ جمعه 89/12/20ساعت 12:35 عصر نویسنده س م ی ر ا | قاصدک فوت شده ]