سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

مهمان نمی خواهید ؟؟؟ دوباره دلم هوای مهمانی های دم عید را کرده . می خواهم بیایم قبل از سال نو عید دیدنی .

قاصدک هایتان برایم رسید . همان کارت دعوت هایتان را می گویم . سپرده بودم پارسال که برایم حتما بفرستید . فرستادید . چه خوب هم فرستادید . من هم دعوت تان را رد نمی کنم . می آیم . راستش را بخواهید برداشتن آن تکه ی دلم را بهانه کرده ام . یادتان که هست آن جا پشت سیم خاردار ها زیر خاک های شلمچه جایش گذاشته ام .  ولی گفتم که بهانه است . خودتان هم خوب می دانی امسال هم همان جا جایش میگذارم . تا شاید سال بعدهم برایم قاصدک بفرستید .. دلم یک تلنگر لازم دارد . تلنگر که چه عرض کنم . زلزله هم بیاید شاید بی فایده باشد . می خواهم دوباره دست به دامان خودتان شوم ... می خواهم بیایم آن جا تا شاید دوباره این دل به خودش بیاید ... می خواهم بیایم تا دستم را بگیرید و من را هم از این زمین آلوده دور کنید ... مثل پارسال ... می خواهم بیایم آن جا کمی آرامتر شوم . کمی کپسول های صبر و از خودگذتشگیم را پر کنم ... می خواهم بیایم و باز هم آسمان را از نزدیک تر ببینم . می خواهم این دلم را دم عیدی یک تکانی بدهم بلکه گردو غبارش بریزد . منتظرم باشید همین زودی ها میرسم ...  

پینوشت :‌ آری گمنام رفتی . برایت فرق نداشت . برایت مهم این بود که معشوقت نامت را بداند و بس ...

 


+[ تاریخ جمعه 90/12/5ساعت 1:9 عصر نویسنده س م ی ر ا | قاصدک فوت شده ]