سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

آقا دلم گرفته ... دست هایم دیگر از کار افتاده اند ...اصلا دیگر نوشتن را نمی فهمم ... کاری که عاشقش بوده و هستم ... آقا این جا هر روز خسته تر از دیروز م می کند ... 15 سال است عمر کرده ام اما هنوز حسرت یک روز زندگی بر دلم مانده است  ... آقا این روز ها دلم که می گیرد گریه هام را فقط کرده ام سهم شما ... درد هایم را نیز ... آقا خجالت می کشم حرف بزنم ... اصلا نمیدانم چه بگویم ... روسیاهتر از آنم که حرفی برای گفتن داشته باشم ... اما ... من که حرف نزنم این دل دوام نمی آورد ... این دل می پوسد زیر این خروارها خروار ها درد ... آقا این روز ها شده اند برایم تداعی حرف  ت ک ر ا ر ... ت ک ر ا ر ... آقا گم شده ام ... بیا دست هایم را بگیر از میان این باتلاق گلی ... خسته ام ... خیلی خسته ... این جا همه دل می شکنند ... همه می گویند ... و تو باید نگاهشان کنی ... سخت است آقا ... صبوری کردن این روز ها سخت شده ... اینکه ببینی و چشم هایت را ببندی بگویی من هیچ ندیده ام ... آقا بگو تو صدایم را می شنوی ... تو حرف هایم را می فهمی ... تو اشک هایم را می بینی ... من یقین دارم ... تک تک روز هایی که دلم می شکند را هم ... آقا بیا ... بیا برایمان سرمشق بده " زندگی " یعنی چه ... بگو زندگی با آنچه این روز ها باب شده فرق می کند ... بگو زندگی با دل شکستن زندگی نمیشود ... بگو زندگی با خیانت نمیشود ... بگو میان عشق و اذیت فرسنگ ها فرسنگ فاصله است ... بگو چشم هایمان بد خط نشده اند ... چشم های دیگران بی سواد شده اند که نمیخوانندش ... بیا آقا ... التماست می کنم ... بگذار خواب هایم تعبیر شوند ... 


+[ تاریخ چهارشنبه 91/1/23ساعت 4:23 عصر نویسنده س م ی ر ا | قاصدک فوت شده ]