سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

اولین روز آشنایی را خاطرت هست . همان روزی که تو می خندیدی و ما گریه می کردیم . آن روزتو می خندیدی و آرام دست هایت که از بند بندش عشق می چکید را روی سرمان  می کشیدی و ما خیس می شدیم زیر این نم نم عشق . گریه می کردیم و اشک هایمان بی آنکه بدانند یا بفهمند لابه لای قطره قطره عشق های تو گم میشد . آن روز ها کسی عشق تو را ندید . نه فقط آن روز . تو که اخم کردی ، داد زدی ، سخت گرفتی ، دعوایمان کردی ، هم کسی عشق تو را نفهمید . و این برای عاشق سخت است . سخت است که عاشقی کند و معشوق عشقش را نبیند . برای فرهاد سخت بود که کوه بکند و شیرین کوه کندن را نبیند .

و اما تو که خود برای خودت یک پا فرهاد بودی ، کم با فرهاد ها سرو کار نداشتی . فرهاد هایی که  با دست های خودت راهیشان کردی رفتند . فرهاد هایی که تو فرهادشان کردی . فرهاد هایی که آسمانی شدند و تو که خود راه آسمان را بلد بودی روی این کره ی خاکی ماندی . و چه خوب هم راهی  آسمانشان کردی . فرهاد هایی که می گویم نمره یشان همیشه 20 بود . برای خودشان شاگرد اول هایی بودند . از همان اول هم اهل ته کلاس نبودند . همیشه سر بودند . گاهی از خود تو هم سر تر . دفترشان پاک بود . بی غلط . بی خط خوردگی .

تو روی قلبشان نوشتی . واج به واج ،‌حرف به حرف ، هجی کردی . سرمشق دادی ایثار را ، عشق را ،‌ شهادت را ، اما آنان سرمشق را پرنکرده هم از بر بودند در سهایشان را . آنقدر که جهشی همه ی امتحانات را پاس کردند . و خدا بالا برگه هایشان کنار امضایش یک 20 و یک صدآفرین گذاشت . همان هایی که خدا به پاس شاگرد اول شدن در آغوششان گرفت . محکم . آنقدر محکم که دیگر دلش نیامد از خودش جدایشان کند . فرهادهایی که همان جا در بغل خدا باقی ماندند و دفتر قلب بی اسمشان را این جا لابه لای خاک ها جا گذاشته اند .  و ما اسمشان را گذاشتیم شهید گمنام . و چه خوب برای شیرین فرهاد شدند .

از ما که کذشت . فرهاد نشدیم برایت . به جایی نرسیدیم . انگشت کوچکمان هم به آسمان نرسید ، اما می خواهیم با همان حرف هایی که روی قلبمان نوشتی ، با همان عشق هایی که به پایمان ریختی ، بگوییم :

معلمم روزت مبارک ... 

پینوشت : دنیا دنیای ریاضی است وقتی عشق را تقسیم کردند تو خارج قسمت من شدی ... 

پینوشت 2 : این میخ آن هم چکش ... دلم خیلی وقت است که سنگ شده ... هر چه قدر می خواهی با آن برق نگاهت بکوب ... نرود میخ آهنین در سنگ ... 

پینوشت 3 : خطر ... خطر ... به علت سرد بودن احساس ، زمین دل لغزنده است ... لطفا برای جلوگیری از لیز خوردن از این محدوده عبور نکنید ... 

پینوشت 4 : خدایا مرا که آفریدی گارانتی هم داشتم ....؟ دلم از کار افتاده..... !


+[ تاریخ دوشنبه 91/2/11ساعت 4:54 عصر نویسنده س م ی ر ا | قاصدک فوت شده ]