سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

tc3276uwadp5w56gqch.jpg

تو هیچوقت ازآن من نمیشدی... میدانستم اما خودم را به ندانستن میزدم. سهم من از تو تنها همان لحظاتی بود که نگاهت میکردمو حواست نبود! نگاهت میکردمو بار ها به خودم گوشزد میکردم که قلب تو هیچوقت جایی برای من نخواهد داشت...قلب کوچکی که این روز ها به دست آوردنش برایم بزرگ ترین آرزو شده بود...  دلم برای سادگی خودم میسوخت.. چه ساده دلم را به تو باختم.. میدانستم دوستم نداری اما دوستت داشتم آآخ..لعنت به من که خودم عشقت را آفریدم  عشقی که حالا دیگر آفریده ی من نیست. عشقی که معبودم شده... عشقی که با برق نگاهت تبدیل به جنون میشد عشق سرکشی که  بارها میخواستم  فریادش بزنم اما نگاه سردت  حکم سکوت را بر لباتم جاری میکرد ...من..من  دوستت داشتم  حسی ناخواسته..حسی زورکی که هر روز تو با چشمان خواستنی ات ان را به قلبم تحمیل میکردی..

 

 همه ی عاشقان دنیا آرزو میکنند که به محبوبشان برسند اما  بزرگترین  آرزوی من این بود  که بتوانم این حس اسفناک زجر اور را به زبان بیاورم ...آروزی من فقط این بود  که عشق را در چشمانم بخوانی.. آرزوی من این بود که بدانی وقتی نگاهت به دیگریست دلی  اینجا حسرت میخورد ... آرزویم این بود که فقط یک لحظه نگاهم به نگاهت گره بخورد ومن به اندازه ی تمام لحظات داشته و نداشته ام نگاهت کنم!  نگاهت کنم و با چشمان بی فروغم هزار بار بگویم دوستت دارم...میبینی ؟ به تو رسیدن حتی در دورترین نقطه ی خیالم هم نمیگنجد...دل سرکشم میداند که تو دست نیافتنی ترینی میداند ولی باز هم تو را میخواهد...گناه کردم که  عاشقت شدم  عشقت بزرگترین جرم این شهر است  و دلم  در انتظار حکم چشمانت است  فردا به حکم تو دلی در این شهر قربانی میشود اما بدان حتی اگر دلم بمیرد عشقت نخواهد مرد...

پینوشت :‌

من ننوشته بودم ... هاینه نوشته بود ... ولی خو ... حرف دل نوشته ... 

دلی که شکستی را گچ چاره نکرد گل گرفتمش ... 


+[ تاریخ سه شنبه 91/3/2ساعت 8:48 صبح نویسنده س م ی ر ا | قاصدک فوت شده ]