• وبلاگ : قاصدكي به رنگ آسمان
  • يادداشت : آبي ِ آسمان ...
  • نظرات : 34 خصوصي ، 83 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + مسافر اسمون 

    خو وقتي خودمم مث خودتم

    خودمم پام که به شلمچه رسيد نفهميدم چطور اشک بود که از چشمم جاري بود

    نمي تونستم اصلا بند بيارم اون اشکارو

    به تو چي بگم سميراي من

    وقتي خودم به دردي دچارم که درمونشو نمي دونم

    وقتي هنوزم وقتي به شلمچه وغروبش فک ميکنم اشک تو چشام جمع ميشه

    بغض ميکنم

    بع ميام وبم نواي وبمو ميگوشم

    وزار زار گريه ميکنم

    کلا شلمچه واس بيشتر کسايي که رفتن جنوب يه چيز ديگس

    يه غربت خاص

    يه احساس ارامش شديد

    يه چيزي تو مايه هاي نفسه

    واي سميرا

    دلم شلمچه خواست

    اين روزا دعاي قنوت و اخر نمازم همش اينه

    اللهم رزقنا توفيق شهادت في سبيلک

    پاسخ

    واي فاطمه ... فاطمه ... دعا كن سال ديگه دوتايي باهم بريم شلمچه يه دل سير گريه كنيم ... بعدم نماز مغرب و عشا رو روخاكاي همون جا بخونيم تو قنوتمون از خدا شهادت بخوايم ... ( نماز رو خاكا رو تجربه كردم خيلي كيف داره ... وصف ناپذيره ...)‏