شايد
نمي دونم
نبودي شب 23 ماه رمضون
يني بغضم ترکيد يه وضعي
اصلا نمي تونستم جلو اشکامو بگيرم
رفتم تو اتاق تلوزيونو روشن کردم اخه نتونستم واس اسباب کشيمون برم بيرون احيا
بعد ديگه
يني اينقده گريه کردم که چشام ديگه تا يه مدتي تار ميديد
دست خودم نبود همين جوري عين سيل از چشام اشک ميومد
همه چي با هم داغونم کرده بود
نه تونستم برم احيا سه شب قدرو
نه وضعيت موندن ورفتنم مشخص بود
...
بعدشم که بقول زهرا سادات اين چن شب اخر همه روضه ها بر ميگشت کربلا
همين جوري خودم داغون بودم ودلم کربلا ميخواست
اين سه شبم که دلمو اساسا هوايي کرد