چه سخت است اينکه فردي را به دل غم باشد اما اشک نتواند
دلش را درد جانسوزي بسوزاند و ليکن گريه نتواند
من آن شب گريه مي کردم و تو با خنده هايت بزم را بر من رونق فزا بودي
من آن شب گريه مي کردم و تو با خنده هايت درد را بر من دوا بودي
ميان چلچلراغ ديدگان مست تو هزاران شعر مي خواندم
هزاران شعر تنهايي،حديث بي کس و ياري،سرود درد مي خواندم
گلو از غده هاي درد مي ناليد و من شادمان اما غمين بودم
سرشک درد مي فشاندم و ليکن ساکت و خاموش بود
من آن شب گريه مي کردم
webe ghashangi dari man linket kardam