• وبلاگ : قاصدكي به رنگ آسمان
  • يادداشت : دست هايش كوچكند ...
  • نظرات : 1 خصوصي ، 27 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    چه سخت است اينکه فردي را به دل غم باشد اما اشک نتواند
    دلش را درد جانسوزي بسوزاند و ليکن گريه نتواند

    من آن شب گريه مي کردم و تو با خنده هايت بزم را بر من رونق فزا بودي
    من آن شب گريه مي کردم و تو با خنده هايت درد را بر من دوا بودي

    ميان چلچلراغ ديدگان مست تو هزاران شعر مي خواندم
    هزاران شعر تنهايي،حديث بي کس و ياري،سرود درد مي خواندم

    گلو از غده هاي درد مي ناليد و من شادمان اما غمين بودم
    سرشک درد مي فشاندم و ليکن ساکت و خاموش بود

    من آن شب گريه مي کردم

    webe ghashangi dari man linket kardam

    پاسخ

    چه سخت است اينکه فردي را به دل غم باشد اما اشک نتواند ...دلش را درد جانسوزي بسوزاند و ليکن گريه نتواند ... واي خيلي قشنگ بود ...