• وبلاگ : قاصدكي به رنگ آسمان
  • يادداشت : اين داستان ادامه دارد ...
  • نظرات : 1 خصوصي ، 7 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + مطهره 
    باشهداکه دعوا نداري عزيزم

    آهاي با شماهايم ... مگر نميشنويد صدايم را ...


    مرا به کجا ميفرستيد ؟؟؟ من نمي خواهم بروم ... آخر بي انصاف ها مرا با اين دل تنگ به کجا ميفرستيد ؟ آخر اين دل تنگ را کجا ببرم ؟ مگر رحم نداريد ؟؟؟ آهاي شلمچه ؛ دهلاويه ؛ هويزه ؛ فتح المبين ؛ طلاييه ؛ اروند کنار ؛ فکه ... شما يک چيزي به اين ها بگووووووووييد ... آخر اين است رسم مهمان نوازي ؟ مهمان دعوت مي کنيد ، نمک گيرش ميکنيد ، و نيامده راهيش ميکنيد که برود ؟ حتي اگر دلش نخواهد و بخواهد که اين جا بماند ؟؟؟ شما که رسمتان رسم بي معرفتي و نامردي نبود ... اگر بود که عاشقانه در خون خودتان نمي غلتيديد ... پس اين نامردي از کجا مي آيد ؟ آهاي باشمايم . عزيزم اينجوري تو فکرت و نوشته هات در مورد شهدا نگو................ادم تو ذوقش مي خوره ...........ممنون
    پاسخ

    عزيزم نظر هرکس واس ما محترمه ولي ما با شهدا شيله پيله نداريم خودي هستيم ... بعدشم نمي دونم شما جنوب رفتي يا نه ولي اونقد فضا صميميه که ديگه آدم از خودش بي خود ميشه ... اون رو تو اون جا نوشتم ... ديدي آدمايي رو که از همه جا رونده شدن مي خوان به يکي پناه ببرن ولي کسي صداشون رو نميشنوه اون وقت با ديگران چه طوري حرف ميزنن چه طور مي کن نگام کنيد ؟؟؟ بعدشم شهدا خودشون مي دونن از چه اردتي پيش بنده برخوردار هستن ...