خاطرات سال 89 !
حتي دوست ندارم بهشون فکر کنم ...
امسال اونقدر بلا سرم اومد و اونقدر چيز هاي مهم زندگيمو از دست دادم و اونقدر شکسته شدم که دست کمي از يه جسد ندارم !
امسال همه چي براي من عوض شد ...
آره شايد حرفي که مي زني درست باشه که البته هست !
اينکه مي گي حضور هيچ قهرماني بي دليل نيست ...
ولي قهرمان داستان من فقط منو کشت ، خرد کرد ، له کرد ، و بعدشم که ...
ولي خوشحالم که قهرمان ديگه ي داستانم خوبه ...
يعني خيلي هم خوبه !
شايد تنها نقطه ي مثبت داستان سال 89 باشه !
بگذريم چقدر چرت و پرت نوشتم ! فکر کردم اينجا هم وبلاگ خودمه که هر چي به ذهنم مي رسه توش مي نويسم !
شما ببخش ديگه !
متنت مثل هميشه زيبا و تاثير گذار بود .
عاليييييييييييييي !