آره
کلي خنديدم وقتي ديدمش
همونو ميگم که توي ....گرفتيد ديگه
روي سي دي داشتمشون که متاسفانه الان جمعشون کردم برا اسباب کشي ندارمشون
ايشالا هرذ وقت وسائل باز شد برات ميلشون ميکنم
دلم بسي برايت تنگوليده
امرو داشتم عکساي مشهدتونو نگا ميکردم کلي ياد قديما کردم
مخصوصا اون عکس تاريخيتون
واي سميرا
عکسايي رو که ابيضي داده بود و که ديگه نگو
کلي تجديد خاطره بود
خيالت همه جابامن است،اما...
اما...
دلم گرماي بودنت رامي خواهدنه سردي خيالت را...!
سلام سميرا خانم...
ببين فقط به خاطر توها...
اپيدم......بدو بيا
شما به فسيل خانه ما دعوت شديد
اصلا يه وضعي عجيب بود
يه جورايي خيلي دلچسب بود
دوسشون داشتم
انرژي از دست رفتمو دوباره بدست اوردم
ريه هامو پر هواي خدايي و ايمان کردم
تا هر وقت تو سال بين اين همه هواي الوده کم اوردم از اون هواي ذخيره شده استفاده کنم
شايد
نمي دونم
نبودي شب 23 ماه رمضون
يني بغضم ترکيد يه وضعي
اصلا نمي تونستم جلو اشکامو بگيرم
رفتم تو اتاق تلوزيونو روشن کردم اخه نتونستم واس اسباب کشيمون برم بيرون احيا
بعد ديگه
يني اينقده گريه کردم که چشام ديگه تا يه مدتي تار ميديد
دست خودم نبود همين جوري عين سيل از چشام اشک ميومد
همه چي با هم داغونم کرده بود
نه تونستم برم احيا سه شب قدرو
نه وضعيت موندن ورفتنم مشخص بود
...
بعدشم که بقول زهرا سادات اين چن شب اخر همه روضه ها بر ميگشت کربلا
همين جوري خودم داغون بودم ودلم کربلا ميخواست
اين سه شبم که دلمو اساسا هوايي کرد