• وبلاگ : قاصدكي به رنگ آسمان
  • يادداشت : اين يک راز است !
  • نظرات : 3 خصوصي ، 18 عمومي
  • درب کنسرو بازکن برقی

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + فاطمه(مسافر2) 
    سلام سميرا ي بغل دستي خودم
    نمي دوني روز اخر چقدر به من چي گذشت
    حاضرم بيا باهم گريه کنيم
    من فعلا تا اطلاع ثانوي که روز اخر امتحاناس به بر وبچ قول دادم گريه نکنم
    بغض داره خفم مي کنه اما خب من با تمام وجود قورتش ميدم نمي زارم قطره هاي احساسم روي گونه هام جاري بشه
    سميرا کاش روز اخر ميومدي مدرسه ما
    تا موقع وداع پيشم بودي
    اي واي سميراي عزيزم
    الان دلم هواي اون روزهاي مدرسه روکرده
    يادته هر وقت گريه مي کردم ميرفتم توحياط مدرسه زير اون درختا روسکو مي شتم
    توهم مي اومدي باهام حرف ميزدي دلم براي تک تک اون لحظه ها پر ميزنه
    طبقه بالا مدرسه اون راهروي روبروي نمازخونه رو چطور يادته
    هميشه وقتي نمي خواستم کسي بفهمه دارم گريه مي کنم ميرفتم اونجا وتوهم که هميشه خوب دست منو مي خوندي وخوب جاهاي سري منو بلد بودي پا به خلوتم مي گذاشتي ومن وتو باهم ....
    دلم براي اغوش گرمت تنگ شده سميرا
    بي تو دلم که هيچ جهانم هم تنگ مي شود

    پاسخ

    دل من هم هواي اون روزا رو کرده ... يادت روز آخر تو دفتر خانوم وظيفه چ خبر بود ؟؟؟؟ همه داشتن گريه مي کردن .... فک کنم فقط من گريه نمي کردم ... تو هم انگاري گريه نمي کردي ... مي کردي ؟؟؟ يادم نيست دقيق ... آره خوب يادمه ... جلو نماز خونه اون پشت روبه روي اتاق خانوم قاشمي همون جايي که زنگ مهد قرآن ميرفتيم اون جا ... آخي ... يادش به خير روي اون سکو ها زير درختا که خيلي خاطره دارم ... پاتوقمون اون جا بود ... يه چند دفعه هم با خانوم وظيفه رفتيم اون جا حرفيديم ... خوب يادمه همه رو داره يادم مياد ...