سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

این جا حکومت ، حکومت استبدادی است .

این جا نظام ، نظام سرکوب است .

این جا – در این دل - تنها خفقان است و خفقان .

اینجا عقل است که حکم می کند .

احساس را تبعید کرده اند ،

بغض ها سرکوب شده اند ،

عشق ها ترور میشوند .

بگویید کنار تیتر های دیگر روزنامه ها بنویسند امروز این جا آشوب به پا شد .

بگویید بنویسند که امروز دلی را ناجوانمردانه به رگبار خاطره بستند .

در دلی خون به پا کردند و تک تک خاطره ها را علیه "حکومت من" شوراندند .

بگویید کنار دیگر قیام ها و شورش ها و کودتا ها از بیداری هم  بگویند .

بیداری احساس دلی که حکومت استبدادی اش اجازه ی تظاهرات هم نمیداد .

بگویید کنار دیگر تیتر های روزنامه ها بنویسند امروز لابه لای همه ی اتفاقات ریزو درشت این دنیا ،

دلی تنگ شد ...

پینوشت :

گاهی دلم می خواهد سرم را بگیرم رو به آسمان و آه بکشم و صدایت کنم . زل بزنم به آبی تمام نشدنی اش و آن وقت بی آنکه بگویم خوبم یا بد فقط نگاه کنم بگذارم خودت این را از چشم هایم بخوانی . بعد هم در دلم ذوق کنم و بگویم دیگران نمی فهمند مهم نیست . تو که بفهمی برایم بس است .

 

 

 

 


+[ تاریخ شنبه 91/8/20ساعت 4:43 عصر نویسنده س م ی ر ا | قاصدک فوت شده ]

 

عجیب شده ای نه ؟؟؟ 

می خندی ... 

حرف میزنی ... 

ذوق می کنی ... 

گرم می گیری ... 

می نویسی ... 

ولی دلت ... 

بغض می کند ... 

سکوت می کند ... 

بی حس میشود  ... 

یخ میزند ... 

پاک می کند ... 

 

 

عجیب شده ای ... 

 بگذار به حساب آسمان پاییز امسال ... 

احساس بارانش عجیب خشک شده است ... 

پی نوشت : 

بزن باران بزن ... شاید تو آرامم کنی ...

بازم پینوشت :

میبینی ؟ دیگر بغض هایم به شکسته نشدن عادت کرده اند ... حتی در اینجایی که جای شکستن است ...

بعدا نوشت : حرفم را پس میگیرم پاییز ... آنکه احساسش خشک شده منم نه تو ...


+[ تاریخ دوشنبه 91/8/1ساعت 4:48 عصر نویسنده س م ی ر ا | قاصدک فوت شده ]