|
|
دلم گرفته است دلم عجیب گرفته است ... کاش دل گرفته ام دیدنی بود تا نشانت می دادمش ، عین بچه های کوچکی که وقتی عروسکشان را یکی خراب می کند به مادرشان نشانش می دهند . گله دارم ، از عالم و آدم ، کاش گله هایم گفتنی بود تا مثل بچه هایی که ناظمی معلمی مدیری کسی را گیر می آورند شروع به شکایت کردن از عالم و آدم می کنند ، گله هایم را برایت بگویم ... خسته ام از زندگی ، کاش خستگی هایم درمانشان خوابیدن بود ، تا سرم را مثل آدمی که سرش را روی شانه ی دوستش گذاشته روی شانه ی تو بذارم و بخوابم . کمرم از بس که زیر بار وزنه های سنگین روزگار رفته در می کند ، کاش دردش احساس کردنی بود تا از احساسش به تو می گفتم ... بغض دارم ، از همان هایی که وقتی بچه ها عروسکشان خراب می شود ، صورتشان را سرخ می کند ، کاش بغضم با گریه کردن خالی می شد آن وقت صبح تا شب برایت گریه می کردم ... حالم را ببین ؟؟؟!!! نه گفتنی است ، نه شنیدنی است ، نه حس کردنی ... حالی که هیچ کس نداشته ، درک نکرده ، نمی فهمد ... هیچ کس نمی فهمد چه می گویم ... چه می خواهم ... چه احساسی دارم ... از عجیب بودن بدم می آید ... از با دیگران فرق داشتن بدم می آید ... انگار زبان من با زبان دیگران فرق دارد ... انگار سال هاست که کنار این مردم نبودم ... من به چه زبانی حرف می زنم ؟؟؟ ... چه زبانی است که هیچ کس در هیچ جای دنیا با آن صحبت نمی کند ... نمی فهمدش ... زبانی که تنها خودم و خودت آن را می فهمیم ... من با این زبان حرف نمی زنم ... دلم است که این گونه حرف میزند ... و چه خوب می فهمد خدا حرف دل را ... دل های گرفته و شکسته را ... گوش کن خدا ... دلم دارد با تو حرف می زند کس دیگری که این جا نیست که حرف هایش را بفهمد ... پس گوش کن ... گوش کن که غرورش مثل غرور من خورد نشود ... به دادش برس ... گوش کن ... گوش کن که دارد می گوید گرفته است ، عجیب گرفته است ... پینوشت : چه کسی مرا درک می کند در این روزگار بی رحم ؟؟؟ چه کسی زبان مرا می فهمد ؟؟؟
+[ تاریخ یکشنبه 89/9/28ساعت 4:9 عصر نویسنده س م ی ر ا
|
قاصدک فوت شده
]
باز چشم مهربان شهر ما بوی شبنم بوی باران میدهد باز از غصه پرستوی دلم پیش چشم خستهام جان میدهد ماه خون است و شهادت باز هم لالههای سرخ بیسر میشوند از میان باغ سبز مصطفی غنچههای تازه پر پر میشوند در دل صحرای گرم کربلا خون گلهای بهاری جاری است بلبلی در باغ زاری میکند از قفس اشک قناری جاری است در میان کوچههای شهر ما اشک میریزند مردم یا حسین کاش در آن روز سخت کربلا با تو بودم با تو آری یا حسین پینوشت : التماس دعا ...
+[ تاریخ جمعه 89/9/19ساعت 2:16 عصر نویسنده س م ی ر ا
|
قاصدک فوت شده
]
بچه بودم فکر میکردم خدا هم شکل ماست مثل من ، تو ، او ، همه ، او هم مو جودی دو پاست فکر میکردم که شب ها روی یک تخت بزرگ مثل آدم ها و من در خواب های خوش رهاست در خیال کوچک خود فکر میکردم خدا پیر مردی مهربان بر دستش عصاست یک کت و شلوار میپوشد به رنگ قهوه ای حال و روز جیب هایش هم همیشه روبه راست گاه گاهی نسخه میپیچد طبابت میکند مادرم می گفت او هر دردمندی را دواست چند سال که گذشت از عمر من فهمیدم او حسابش ازتمام عالم و آدم جداست مهربان تر از پدر ، مادر ، شما ، آقابزرگ او شبیه هیچ فردی نیست چون او خداست پینوشت : اینو خودم ننوشته بودم سوء تفاهم نشه ... نمی دونم از کیه ...
+[ تاریخ چهارشنبه 89/9/10ساعت 4:32 عصر نویسنده س م ی ر ا
|
قاصدک فوت شده
]
|