|
|
زیر چشمی نگاهش می کنم . لبخند موذیانه ای میزنم و منتظر یک فرصتم . سرش که به جایی گرم شد آرام فرار می کنم . آن وقت هیچ کس نمی فهمد چه اتفاقی افتاد و من کجا رفتم .
حالا دیگر وقتش شده . سرش گرم گرم است . چنان غرق کارش شده که نزدیک است زیر موج هایش خفه شود . می خندم زیر لبی . شیطنت های کودکانه ام را دوست دارم . آرام آرام روی نوک پنجه هایم قدم برمیدارم و چشم بر نمی دارم از او .از خودم . به نظر می آید حالا حالا ها از عمق کارش قصدبیرون آمدن ندارد . اما خب . احتیاط شرط عقل است . من فقط به فرار فکر می کنم وبقیه را می اندازم بیرون و درذهنم را می بندم . جز این نیت خبیثانه چیز دیگری را در فکرم جا نمی دهم . یک لحظه نمی دانم چرا اما صبر می کنم . سرم را بر میگیردانم . و دوباره ی یک حس آشنا . گرمای نگاه کسی . خوب میشناسمش . ذوبم می کند . سرم را بالا می آورم . ملتمسانه نگاهش می کنم تا شاید چشم بردارد از من . اما نه بیشتر گر می گیرم . داغ می کنم . سرخ میشوم .
و تو بازهم نگاهم می کنی . دست هایت را روی سرم میکشی . دعوایم نمی کنی . نه . فقط دست روی سرم می کشی این را با تمام وجود حس می کنم . مثل مادری که شیطنت کودکش را دیده و تنها نگاهش می کند . ولی این نگاهت بدتر از هر دعوایی است . دست هایم را می گیری . و من از خجالت سرم را می اندازم پایین . گریه ام میگرد . درست مثل همیشه سر بزنگاه سر میرسی و نمی گذاری . ناگهانی . دقیقا همان موقع که اصلا وجودت را فراموش می کنم . همان لحظه که می خواهم از خودم فرار کنم . همان موقع که می خواهم ول کنم و بروم جایی دورتر بدون خودم قدم بزنم . بدون خودم خستگی هایم و غم هایم .
پینوشت : فکر نکن این جرقه های شادی که ته دلم میزند از روی سرخوشی است . نه . منکه دیگر بریده ام از این امتحان پشت امتحان . اگر هست به خاطر وجود توست . اینکه هستی و مرا هنوز می بینی . اینکه هنوز از گوشه ی چشمت قِل نخوردم و نیفتاده ام . احتمالا تو هنوز امید به برگشتنم داری که امتحان پشت امتحان خرج بنده ات می کنی . و تو امید هایت فرق می کند با دیگران . امید های تو واهی نیست . وتو که امید داشته باشی یعنی ... دیگر باید بال در آورد از خوشحالی . یعنی خیلی ... یعنی باید هم ته دلت خوشحالی زیر خروار ها خروار غم جرقه بزند .
بگو هستیو روی ماه تو امشب پشت ابرا پنهون نمیشه آسمون بخت تیره ی من ابری نمی مونه همیشه . بگو بازهم هوامو داریو مثه همه منو تنها نمیذاری بگو هستی تا نترسونتم ظلمت این شب تکرای
+[ تاریخ یکشنبه 90/11/9ساعت 9:2 عصر نویسنده س م ی ر ا
|
قاصدک فوت شده
]
|