|
|
تا حالا شده است هر روز صبح بالافاصله که از خواب بیدار می شوی بنشینی جلوی آینه و برای خودت وجب کنی ببینی دلت چه قدر آب رفته ؟ بعد که وجب گرفتی بفهمی دیروز انگار یک وجب بزرگتر بود . و برای خودت حساب می کنی اگر تا آخر ، هر روز یک وجب آب برود ، آخرش برایت چه قدر باقی می ماند ؟ و آز آن جایی که استعدادی در ریاضی نداری به هیچ جوابی نمی رسی دنبال راه حل می گردی و وقتی به نتیجه ای نمیرسی تصمیم می گیری پیش از آنکه آنقدر کوچک شود که دیگر کار از کار بگذرد و دیگر چیزی درونش جا نگیرد هر چه دم دستت می آید را بچپانی داخلش و سعی کنی کاری کنی کش بیاید .... غافل از اینکه هرچه بچپانی کش نمی آید اتفاقا تنگ تر می شود . وقتی که جنسش کشی نباشد .... پینوشت : به بودن ها دیر عادت کن ... به نبودن ها زود ... آدم ها نبودن را بهتر بلدند ... پینوشت : از دیشب تاحالا ذهنمو یه سوال مشغول کرده ... یه بنده خدایی ازم پرسید آدما چرا قاصدک فوت می کنند ... من گفتم به دودلیل : 1 . اینکه به آرزو هاشون برسن 2 . وقتی دلشون واس یکی تنگ میشه فوت می کنن که اون قاصدکه بره پیش اون آدمه ... جواب داد : حالا میرسن ؟؟؟ حالا میرسه ؟؟؟ یا همش خرافاته ؟؟؟؟ گفتم نمیدونم ... واقعا نمیدونم ... کسی چیزی می دونه ؟؟؟؟
+[ تاریخ سه شنبه 91/3/30ساعت 2:2 عصر نویسنده س م ی ر ا
|
قاصدک فوت شده
]
نترس . گاهی لجبازی می کند . این بار هم نیامدن شده بهانه جدیدش . نمی آید خوب . چه کارش کنم ؟ تو نترس .ترس ها را بگذار برای من . برای آن وقت که رفتی . برای وقتی که این جا روی سرم خراب شد . می ترسم . می ترسم سر لجبازی دستش برسد همه چیز را سر تو بشکند . تو که گناهی نداری . روزی بالاخره این غزل را باید می خواندی . امروز ، فردا ، پس فردایش چ فرقی می کند . بگذار عادت کند به این سروده هایت . شکستنی ها را گذاشته بودم روی طاقچه که قدش نرسد . بزرگ شده بود اما . قد کشیده بود و من نفهمیدم . دستش می رسید . می رسید که بغض هایم را بکوبد به زمین ریز ریزشان کند . نمی آید ولی تو به دل نگیر . آمدن و نیامدن او چه فرقی می کند وقتی تو با تمام تصمیم هایت جلویم می ایستی ، نگاهم می کنی و دست هایت را تکان می دهی . می خواهی بیاید که بلرزد در این هوای سرد نگاهت ؟ سرما می خورد . آنوقت آبریزش چشم هایش دیگر بند نیامدنی است . می دانم سرما که بخورد کارش از کلد استاپ و ادلت کلد هم می گذرد . برو . تا صبح هم که بایستی نمی آید . می ترسم عقب بمانی از رد پاهایت . قانعش می کنم نترس . تو فقط راهت را بگیر و برو . بگذار پشت سرت آب بریزم که یک وقت فکر نکند من به این رفتن راضی بودم . بگذار خوش باشد به همین قطره قطره های آب که امیدی به معجزه یشان نیست . برو . آمدن و نیامدنش چه فرق می کند ؟ خشک شدنی نیستند خاطره هایی که شستی انداختیشان روی بند . بند آمدنی نیست یادآورشان . کش آمدنی نیست دلی که بعد از رفتنت تنگ میشود . کنده شدنی نیست دلی که به مهربانیت گره خورد . برو . دلم نمی آید .اما تو برو ... پینوشت : مخاطب داره ... برای همه کسایی که سال دیگه پیشم نیستن ... دلم براتون تنگ میشه ... حلالم کنید ... پینوشت: حالا که امید بودن تو در کنارم داره میمیره ... منمو گریه ی ممتد نصفه شبو دوباره دلم می گیره ... حالا که نیستی و بغض گلو مو گرفته چی جوری بشکنمش ... بیا و ببین دقیقه هایی که نیستی اونقده دلگیره که داره از غصه میمیره ... عذابم میده این جای خالی زجرم میده این خاطراتو فکرم بی تو داغون و خسته است کاش بره از یادم اون صداتو ... منمو این جای خالی کی بی تو هیچ وقت پر نمیشه ... منمو این عکس کهنه که از گریه م دلخور نمیشه ... منمو این حال و روزی که بی تو تعریفی نداره ... منمو این جسم تو خالی که بی تو هی کم میاره ... تا خوابتو می بینم می گم شاید وقتش رسیده ... بی خوابی میشینه تو چشمام مهلت نمیده ... ن ... دوباره نیستی تو شعرام حرفی واسه ی گفتن ندارم ... دوباره نیستی و بغض گلو مو می گیره باز کم میارم ... حالا که امید بودن تو در کنارم داره میمیره منمو گریه ی ممتد نصفه شبو دوباره دلم میگیره حالا ک نیستی و بغض گلومو می گیره ... چ جوری بشکنمش ... بیا ببین دقیقه هایی که نیستی اونقده دلگیره ... که داره از غصه میمیره ... پینوشت : هر چه می گویم نکش مگر حرف به گوشت میرود ... آخر چیزی که گیر کرد را نمی کشند که ... یقین دارم با این کشیدن هایت هم دل مرا و هم دل خودت را نخ کش می کنی .... حالا هر چه می خواهی بکش ...
+[ تاریخ شنبه 91/3/20ساعت 11:44 صبح نویسنده س م ی ر ا
|
قاصدک فوت شده
]
لااقل اگر می جوی ، با صدا نجو . با جویدنت مشکل ندارم . بجو . کار دیگری که بلدی نیستی ، اما لااقل صدایش را در نیاور . من نفهمم بهتر است . قبلا با سیاست تر بودی برای همین جویدن هایت . بی صدا می آمدی ، با سرو صدا میرفتی . نه اشتباه شد . تو که رفتن در برنامه هایت نبود . می ماندی . می ماندی و تمام فکرم را پر می کردی . و این مهم نبود که این فکر لعنتی هم گنجایش دارد . گاهی سَر می رود . اصلا این مهم نیست که اعصابم این روز ها شده است آدامس بی خاصیتی که مدام زیر دندان هایت له می شود . له نه ، خرد می شود . صدا هم می دهد تازه . تو اصلا نگران نباش . فقط بجو و برای خودت خوش باش . این خیال من ، این اعصاب من برای تو . سرگرمی خوبی است نه ؟؟؟؟ کار جویدنت که تمام شد می توانی رویش رِژه هم بروی اصلا . با تما قوا رویش بپری و به روی محترم خودت هم نیاوری . تو که متخصص شده ای در کارت . نیازی به گفتن هست مگر ؟ نه نیست . نمی دانم چگونه خطابت کنم . آخر ماهیتت چیز پیچیده ایست . گاهی یک جمله ای ، گاهی یک خاطره ، گاهی هم یک آرزو . اما من دیگر عادت کرده ام . می دانی ؟ عادت . می جوی ، بجو . رژه میروی ، برو . ریز ریزش می کنی ، بکن . برایم عادی شده است . فقط منتظرم که این خیال لعنتی تمام شود . آن موقع می نشینم جلویت ، لبخند میزنم ببینم دیگر چه کار می خواهی بکنی با من و این خیال تمام شده ام . با منی که دیگر بی خیال شده ام ... پینوشت : گاهی فقط خیال می کنیم که بی خیال شده ایم . و این درد است ... پینوشت : باز چرا من نوشتنم نمیاد ؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! پینوشت : سیر شده ام بس که از آدم های زخم خورده ام ... خدا خیرتان دهد ... به من محبت دروغین تعارف نکنید ... پینوشت : به دلتنگی هایم دست نزن میشکند بغضم یک وقت ... آنگاه غرق میشوی در سیلاب اشک هایی که بهانه ی روان شدنش هستی ...
+[ تاریخ چهارشنبه 91/3/17ساعت 9:59 صبح نویسنده س م ی ر ا
|
قاصدک فوت شده
]
دلتنگ غنچه ایم ، بگو راه باغ کو ؟ خاموش مانده ایم ، خدا را چراغ کو ؟ کو کوچه ای ز خواب خدا سبزتر ، بگو آن خانه کو ، نشانی آن کوچه باغ کو ؟ چشم و چراغ خانه ی ما داغ عشق بود چشمی که از چراغ بگیرد سراغ کو ؟ دل های خویش را به گواهی گرفته ایم اما در این زمانه خریدارداغ کو ؟ شب در رسید و قصه ی ما هم به سر رسید کو حانه ای ابری برای رسیدن ، کلاغ کو ؟ - مرحوم قیصر امین پور ـ پینوشت : الذین آمنو و تطمئن قلوبهم بذکرالله الا بذکرالله تطمئن القلوب ... پینوشت : گاهی گردش پرگار تقدیر در دست تو نیست... باید بنیشینی و نظاره کنی ... اما "مرکــــــــــــــــز" را که درست انتخاب کرده باشی ..."دلت قرص باشد"... دیگر هر چه می خواهد بچرخد ... هر چه می خواهد بچرخد ...ارْجِعِی إِلَى رَبِّکِ راضیه مرضیه ...
+[ تاریخ سه شنبه 91/3/9ساعت 4:2 عصر نویسنده س م ی ر ا
|
قاصدک فوت شده
]
تو هیچوقت ازآن من نمیشدی... میدانستم اما خودم را به ندانستن میزدم. سهم من از تو تنها همان لحظاتی بود که نگاهت میکردمو حواست نبود! نگاهت میکردمو بار ها به خودم گوشزد میکردم که قلب تو هیچوقت جایی برای من نخواهد داشت...قلب کوچکی که این روز ها به دست آوردنش برایم بزرگ ترین آرزو شده بود... دلم برای سادگی خودم میسوخت.. چه ساده دلم را به تو باختم.. میدانستم دوستم نداری اما دوستت داشتم آآخ..لعنت به من که خودم عشقت را آفریدم عشقی که حالا دیگر آفریده ی من نیست. عشقی که معبودم شده... عشقی که با برق نگاهت تبدیل به جنون میشد عشق سرکشی که بارها میخواستم فریادش بزنم اما نگاه سردت حکم سکوت را بر لباتم جاری میکرد ...من..من دوستت داشتم حسی ناخواسته..حسی زورکی که هر روز تو با چشمان خواستنی ات ان را به قلبم تحمیل میکردی..
همه ی عاشقان دنیا آرزو میکنند که به محبوبشان برسند اما بزرگترین آرزوی من این بود که بتوانم این حس اسفناک زجر اور را به زبان بیاورم ...آروزی من فقط این بود که عشق را در چشمانم بخوانی.. آرزوی من این بود که بدانی وقتی نگاهت به دیگریست دلی اینجا حسرت میخورد ... آرزویم این بود که فقط یک لحظه نگاهم به نگاهت گره بخورد ومن به اندازه ی تمام لحظات داشته و نداشته ام نگاهت کنم! نگاهت کنم و با چشمان بی فروغم هزار بار بگویم دوستت دارم...میبینی ؟ به تو رسیدن حتی در دورترین نقطه ی خیالم هم نمیگنجد...دل سرکشم میداند که تو دست نیافتنی ترینی میداند ولی باز هم تو را میخواهد...گناه کردم که عاشقت شدم عشقت بزرگترین جرم این شهر است و دلم در انتظار حکم چشمانت است فردا به حکم تو دلی در این شهر قربانی میشود اما بدان حتی اگر دلم بمیرد عشقت نخواهد مرد... پینوشت : من ننوشته بودم ... هاینه نوشته بود ... ولی خو ... حرف دل نوشته ... دلی که شکستی را گچ چاره نکرد گل گرفتمش ...
+[ تاریخ سه شنبه 91/3/2ساعت 8:48 صبح نویسنده س م ی ر ا
|
قاصدک فوت شده
]
|