|
|
حرف ها دارم اما ... بزنم یا نزنم ؟ باتوام , با تو ! خدا را ! بزنم یا نزنم ؟ همه ی حرف دلم با تو همین است که "دوست ... " چه کنم ؟ حرف دلم را بزنم یا نزنم ؟ عهد کردم دگر از قول و غزل دم نزنم زیر قول دلم آیا بزنم یا نزنم ؟ گفته بودم که به دریا نزنم دل اما کو دلی تا به دریا بزنم یا نزنم ؟ از ازل تا به ابد پرسش آدم این است : دست بر میوه ی حوا بزنم یا نزنم ؟ به گناهی که تماشای گل روی تو بود خار در چشم تمنا بزنم یا نزنم ؟ دست بر دست همه عمر در این تردیدم : بزنم یا نزنم ؟ ها ؟ بزنم یا نزم ؟ _ مرحوم قیصر امین پور _
+[ تاریخ دوشنبه 91/5/30ساعت 10:40 عصر نویسنده س م ی ر ا
|
قاصدک فوت شده
]
آیین عشقبازی دنیا عوض شده ست یوسف عوض شده ست , زلیخا عوض شده ست سر همچنان به سجده فرو برده ام ولی در عشق سال هاست که فتوا عوض شده ست خو کن به قایقت که به ساحل نمی رسیم خو کن که جای ساحل و دریا عوض شده ست آن باوفا کبوتر که جلدی پر کشید اکنون به خانه آمده اما , عوض شده ست حق داشتی مرا نشناسی به هر طریق من همچنان همانم و دنیا عوض شدست ... _فاضل نظری _ پنوشت : آدم خلیفه ی تنهای خدا ... روی زمین است ... امپراتوری که گاهی باید بگردد به ... آخرین سلاحش ... و آخرین سلاح او گریه است ....
+[ تاریخ پنج شنبه 91/5/26ساعت 2:44 عصر نویسنده س م ی ر ا
|
قاصدک فوت شده
]
الهی این شب که همه قرآن به سر میکنند ما را توفیق بده قرآن به دل کنیم ... پینوشت : مولای من ... نوشتن هم برای شما لیاقت میخواهد ... حکایت من حکایت آن برکه ای است که قرار بود از دریا بگوید ... غافل از اینکه از عظمت دریا تنها قطره ای از آب را فهمیده بود ... به همان قدری که در دلش جا می گرفت ... مولای من ... کوچکتر از آنم که بخواهم از شما بگویم ... دستانم ... نه ... دلم ... دلم آنقدرها قوی نیست که از کوه بگوید و خرده سنگ نشود زیر بار بزرگی تان ... این دل که هیچ ... کلمات هم تاب نمی آورند ... میشکنند ... مولای من ... برای گفتنتان همه ی توانم را هم که بگذارم وسط باز هم کم می آورم ... شوخی که نیست ... تمام این عالم از شما نیرو میگیرند ... از نامتان ... معجزه می کند این نامتان ... من چطور از شما ... منبع تمام این نیرو ها بگویم و شکسته نشوم ؟؟؟! پینوشت بازم : عاشق آهنگمم ... یاد روزایی میندازه که ... که ... عاشقشون بودم ... کاش میشد برگشت عقب ... کاش ...
+[ تاریخ چهارشنبه 91/5/18ساعت 9:44 عصر نویسنده س م ی ر ا
|
قاصدک فوت شده
]
آرامش یعنی این . اینکه دلت گرم باشد اینکه بدانی هست و هر چه میشود به خاطر این بودن است . به خاطر این حضور . این نگاه . گاهی بی آنکه بدانی فرو میروی . می روی قعر جایی که تهش به ناکجا آباد می رسد . گاهی پرت می شوی . سقوط آزاد می کنی . شاید اصلا خودت ، خودت را پرت میکنی . گاهی هم گم میشوی . از گم شدن هایم باکی ندارم . اینکه می گویم باکی ندارم نه به این معنی که نمی ترسم . به این معنی که می دانم هر کجا بروم باز هم ته جاده را که نگاه کنم تو دست تکان میدهی برایم و لبخند میزنی . اصلا لبخندت می ارزد به همه ی این گم شدن ها ، به همه ی این فرورفتن ها . این باتلاق های گناه گاهی تورا پایین میکشند تا زیر قلبت . اما یکدفعه از همان جایی که رهایش کردی دست هایت را می گیرد و می کشد تو را بیرون . اصلا زندگی یعنی این . زندگی یعنی همین فرورفتن ها ، پرت شدن ها ،گم شدن ها . بگذار دنیا هرچه می خواهد پیش پایت بگذارد . هر چه میخواهد زمینت بزند . اصلا بگذار تو را فرو ببرد . مهم این است که این خط ، آخرش را که بگیری ، میرسد همان جایی که باید . به همان جایی که سر این کلاف پیچ در پیچ می رسد . جایی که می رسد به دست هایش . تو فقط به این ایمان بیاور . به این که اگر نامش را لابه لای تاروپود روحت جا کنی ، ته خط خودش است آنکه تو را بیرون میکشد ، پیدایت می کند ، به آغوشت می کشد . روحت را عجین کن با خودش . به توکل نام اعظمش ... پینوشت : مثه یه مرد میرم جلو ... مهم نیست چی میشه ... اگه شد تو خواستی و شده ... اگرم نشد ... امیدم فقط تو خدایی ... پینوشت بازم : عاشق این عکسه م ... پینوشت : باران ... صدای پای اجابت است ... و خـــدا ... با همه ی جبروتش ... دارد ناز می خرد، نیاز کن...... فبـــایّ الاء ربّــکـــــما تکــذبــــــــان ... پس کدامین نعمتهای پروردگارتان را تکذیب می کنید؟ مخاطب : از حرفی که زده ام پشیمان نیستم ... نه ... واقعا عوض شده ای ... نمی شناسمت ... تو پشت خط حرفی میزنی و من لابه لای حیرت خودم به این فکر میکنم نکند شماره را اشتباهی گرفته باشم ... ولی نه این تویی ... تویی که حالا اینقدر با من غریبه شده ای ...
+[ تاریخ شنبه 91/5/14ساعت 4:41 عصر نویسنده س م ی ر ا
|
قاصدک فوت شده
]
حکایت ، حکایت ِ یک دل است . حکایت ِ دل نخ نما شده ای که آنقدر آب رفت و آب رفت که شد این . یک دل کوچک که زود به زود فنجان صبرش سر می رود و کم می آورد . بعد هم شروع می کند به ترک خوردن . خدایا ، سنگین شده است تازگی ها نگاهت ، آنقدر که این دل کوچک فکستنی زیر بارش مچاله می شود ، گاهی . می شود کمی ، فقط کمی با خودت صافش کنی ؟ دست هایت را برایم کمی بیاور پایین تر . قد و قواره ام آنقدرها نیست که بتوانم دست هایت را بگیرم . راستش را بخواهی خجالت میکشم از قول و قرار حرفی به میان بیاورم . منی که این قول و قرار ها مدام از روی دلم لیز می خورند و می شکنند .اما تو به من قول بده . قول بده که این بار حتی اگر من رهایت کردم ، تو رهایم نکنی . بگذار دست هایت بشود رود و پر کند این دریاچه ی خشکیده را . این همه خشکسالی ازپی خشکسالی از طاقت این دل به دور است . بگذار دلم آبی شود . بی موج . آرام . بی اندازه . و به افقش که خیره می شوی آسمانش تو باشی . آنوقت من نخ ِ بادبادک های دعا هایم را بگیرم و تو قرقره شان را بچرخانی و بچرخانی . آنقد که بالا و بالا تر بروند . و آرام آرام زیر موج آبی ِ آسمان تو غرق شوند ... پینوشت :این همه دستایی که منتظر بارونه .... یکی اون بالا نشسته که خودش می دونه ... می دونه کاریه که فقط خودش می تونه... دستای خالی رو خالی بر نمی گردونه... پینوشت بازم : خدا خاصیت دستاش اینه که بی اندازه میتونه ببخشه ...
+[ تاریخ شنبه 91/5/7ساعت 12:59 عصر نویسنده س م ی ر ا
|
قاصدک فوت شده
]
ماه رمضان تون مبارک ....
تو که آهسته میخوانی قنوتــ گریه هایتــ را میانــ ربنای سبز دستانتــ دعایمــ کنــ ! . . . پینوشت : نوشتنم نمیاد خو ... حرفیم ندارم آخه ... چی بگم ؟؟؟ سکوت رو ترجیح میدم ... پینوشت بازم : با نگاهی هرس کن علف های هرز دلتنگی ام را . . .
این روزها آنقدر شکسته ام ، که عصا به دست راه میرود دلم !
اللــــــــــــــــــــــــــــــــهم عجــــــــــــــــــــــــــل لولیـــــــــــــــــــــــــــــــک الفــــــــــــــــــــرج . . .
+[ تاریخ یکشنبه 91/5/1ساعت 1:12 عصر نویسنده س م ی ر ا
|
قاصدک فوت شده
]
|