|
|
حال عجیبی است ... حال آدمی که دلش را بغل کرده میان دست هایش , با تمام وجود به سمتت دراز کرده ... آورده است بدهد به تو ... حال کسی که دیگر بریده از روزنه های سرابی و امیدش را گره زده به غفار الذنوبی ِ تو ... آدمی که دخیل بسته قطره قطره های نگاهش را به واسع المغفره بودنت ... حال عجیبی دارد کسی که مرهم ساخته برای زخم های دلش از فارج الهمم بودنت ... حال عجیبی دارد آدم , وقتی که با وجود دل بند زده و پر از لکه اش , یقین دارد میان الهی العفو گفتن های بنده هایت , صدایش گم نمی شود ... یقین دارد به اینکه تو حواست هست به او ... با وجود تمام بی وفایی هایش ... با وجود تمام بد قولی هایش و همه ی فراموشی هایش ... حال عجیبی دارد آدم وقتی که می داند حتی وقت هایی که دستت را رها میکند و گم میشود , هوایش را دورادور داری ... حواست هست به او ... به دلش ... به چشمان خیسش ... و به امیدش که بسته به غفار الذنوبی ات ... . . این شب ها حال عجیبی دارم ...
پینوشت : از همین جا از همه کسایی که بهشون بدی کردم می خوام که حلالم کنن ( اگه می تونن ) به حق این شبای عزیز ...
+[ تاریخ سه شنبه 92/5/8ساعت 4:21 عصر نویسنده س م ی ر ا
|
قاصدک فوت شده
]
|