سفارش تبلیغ
صبا ویژن

d3t4y4ehx2by88t1333.jpg

دلم تنگ شده بود برایت ... برای اینکه بیایم بشینم رو به رویت مدام چرندیاتم را بچپانم در مغزت ...

 برای آن وقت هایی که دلم پر میشد و سر میرفت از چشمانم و گاهی هم تک و توک میچکید روی دستانم ...

برای روز هایی که سفره ی دلم را باز می کردم روی این صفحه ی مستطیلی شکل و هر تکه اش را جا میدادم میان دکمه ای و تو را می کردم سنگ صبور درد هایم ...

هر چرت و پرتی که در دلم بود را جمع میکردم , میاوردم میریختم در تو ... 

حالا دیگر من مانده ام و دیوار های کاغذی سفید قطور و چهار گزینه هایی که دلم را روز به روز تنگ تر می کنند ... حرف هایم را کمتر ... 

دیگر حتی وقتی را هم برای با تو بودن برایم نمیگذارند ... 

حالا که آمده ام اینجا دلم تنگ تر میشود , میگیرد وقتی میبینم سر و رویت را تار عنکبوت گرفته و تازه قرار است از این بیشتر هم بگیرد و این همه اش تقصیر من است ... 

عذاب وجدان دارم ...

از اینکه تو را این گونه , گوشه ای از این دنیای مجازی به حال خودت رها کرده ام ...

حق می دهم اگر خواستی چند روزی به حرف هایم گوش ندهی و نگذاری که بنویسم شان در تو ... 

دلم برایت تنگ میشود ... 

وبلاگ کوچک سه ساله ی من ... 

پینوشت : وبلاگ ها می فهمند .... خیلی حرف ها را می فهمند ... خیلی حرف ها که دیگران نمی فهمند ... 

پینوشت 2 : عذاب آور است اینکه می دانم یک سال دیگرحسرت همین روز ها را خواهم خورد و کاری از دستم بر نمی آید ... 

پینوشت آخر : به خاطر پیش دانشگاهی مجبورم کمتر سر بزنم ... :(


+[ تاریخ چهارشنبه 92/6/13ساعت 9:15 عصر نویسنده س م ی ر ا | قاصدک فوت شده ]