سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

td9kwfui5xa37cp9rc.jpg

دلم را سپردم به بنگاه دنیا ، و هی آگهی دادم این جا و آن جا ...

و هر روز ، برای دلم ، مشتری آمد و رفت ...

و هی این و آن سرسری آمد و رفت ...

و هیچ کس واقعا اتاق دلم را تماشا نکرد ...

دلم قفل بود ، کسی قفل قلب مرا وا نکرد ...

یکی گفت چرا این اتاق پر از دود و آه است ...

یکی گفت : چه دیوار هایش سیاه است ...

یکی گفت : چرا نور این جا کم است ...

و آن دیگری گفت : و انگار هر آجرش ، فقط از غم و غصه و ماتم است ...

و رفتند و بعدش ، دلم ماند بی مشتری ...

و من تازه آن وقت گفتم ، خدایا تو قلب مرا می خری ؟؟؟

و فردا ی آن روز ، خدا آمد و توی قلبم نشست ...

و در را به روی همه پشت خود بست ...

و من روی آن در نوشتم : ببخشید دیگر ، برای شما جا نداریم ...

از این پس ، به جز او کسی را نداریم ...

پینوشت : و چه زیباست ، تنها خدا را داشتن ...

عرفان نظر آهاری

 


+[ تاریخ دوشنبه 89/10/6ساعت 7:30 عصر نویسنده س م ی ر ا | قاصدک فوت شده ]