سفارش تبلیغ
صبا ویژن

4ad82ificm5ypjo1ihh.jpg

دنیا رفته ... خیلی وقته ... من این جا تنها مانده ام ... و چشم به جاده دوخته ام ... جاده ای که دنیا و آدم هایی که به خوووودشون نقاب زده اند چند لحظه ای میشه که ترکش کردند ... دلم می خواست مثه دیگران باشم ... شاد و خندان و با دنیا ... اما ... نه ... نمی خواهم ... من مثه دیگران نیستم نمی توانم این دنیا را با آن نقاب های مسخره ای که به آدم ها می دهد تحمل کنم ... انگار آدم ها چشمشان بسته شده نمی بیننند ... نمی بینند خوووووودشان را که چه قدر با این نقاب ها زشت شده اند ... آن ها انگار تا قبل از این هم نمی دیدند خوووووودشان را که چه قدر بدون نقاب خوشگل بودن ... آن موقع ها که خووووودشان بودند ... خود خودشان ... نه آنکه دنیا می خواسته ... چه قدر سخت است ... سخت است که با دنیا لج کنی ... نخواهی مثل آن باشی ... و از آن جا بمانی ... ولی من تصمیم خوووودم را گرفتم ... کاش آدم هایی که با دنیا رفته اند به خودشان بیایند ... نقابشان را از روی صورتشان بردارند و به دنیا پس بدهند ... آن وقت است که دنیا هم غرور کاذبش را از دست می دهد و می شود مثل سابق ... آن موقع ها که بد نبود ... نامرد نبود ... خیانت کار نبود ... هرچند از وقتی من یادم می آید دنیا همین بوده ... مغرور و بد ... ولی باز هم به تغییر کردنش امید دارم ... همانطور که به سر عقل اووووووومدن آدم های فریب خورده ی رنگ و بوی دنیا امید دارم ... من این جا مانده ام و دائم با خودم می گویم : خستگی را تو به خاطر مسپار که افق نزدیک است ، و خدایی بیدار که تو را می بیند و به عشق تو همه حادثه ها می چیند ، که تو یادش افتی و بدانی که همه بخشش اوست و همینش کافیست ...

من اینجا منتظر می مانم ... منتظر آدم هایی که دنیا را ول می کنند ...و به خودشان می آیند ...و یادشان می افتد که قبلا بدون نقاب های زشت دنیا چه زیبا بوده اند ...

پینوشت : کسایی که پست قبل رو نخوندن بهشون پیشنهاد می کنم اول اون رو بخوووونن بعد اینو ...


+[ تاریخ شنبه 89/10/18ساعت 3:1 عصر نویسنده س م ی ر ا | قاصدک فوت شده ]