سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آهای با شمایم.

اگر فکر کردید که من قدم بر می دارم و میروم اشتباه کردید . من از روی این خاک ها بلند نمیشوم . من سرم را از روی این خاک ها بلند نمی کنم . من نمی خواهم.

آهای . مگر صدایم را نمیشنوید . من اصلا چرا باید بروم ؟ اصلا به کجا باید بروم ؟ کجا بروم بهتر از این جا . شما بگوید ؛ این کوله بار غم و درد را با خودم به کجا بکشانم ..

آهای با شماهایم .مگر نمیشنوید صدایم را .

مرا به کجا میفرستید ؟ من نمی خواهم بروم  .آخر بی انصاف ها مرا با این دل تنگ به کجا میفرستید ؟ آخر این دل تنگ را کجا ببرم ؟ مگر رحم ندارید ؟ آهای شلمچه ؛ دهلاویه ؛ هویزه ؛ فتح المبین ؛ طلاییه ؛ اروند کنار ؛ فکه ... شما یک چیزی به این ها بگوووووووویید . آخر این است رسم مهمان نوازی ؟ مهمان دعوت می کنید ، نمک گیرش میکنید ، و نیامده راهیش میکنید که برود ؟ حتی اگر دلش نخواهد و بخواهد که این جا بماند ؟ شما که رسمتان رسم بی معرفتی و نامردی نبود . اگر بود که عاشقانه در خون خودتان نمی غلتیدید . پس این نامردی از کجا می آید ؟ آهای باشمایم ...

من تاب خداحافظی کردن ندارم . مرا به کجا می فرستید؟  نمی خواهم . این رسمش نیست . میروم باشد . ولی یک تکه از دلم را این جا پیشتان جا میگذارم .همین جا توی شلمچه زیر این خاک ها پشت این سیم خاردار ها خاکش میکنم . هوایش را داشته باشید . غریب است .من باز هم می آیم . باید بیایم . چشم به راه قاصدکی که برای دعوتم میفرستید می مانم . این دل غریب تاب ندارد . من منتظر میمانم . منتظر نگاهتان که دوباره توی شلمچه گرمیش را حس کنم که بدرقه ام میکند . من منتظر می مانم . منتظر اینکه دوباره خاک فکه و فتح المبین را توی مشتم بگیرم و بویش کنم . من منتظر  می مانم . منتظر سکوت عجیب دوکوهه که دوباره با خودم خلوت کنم .من منتظر میمانم . منتظر صدای اروند که بشینم و ساعت ها نگاهش کنم و با خودم عهد ببندم .من منتظر می مانم .منتظر اینکه دوباره سرم را روی خاک طلاییه بذارم و از اشک هایم دریا بسازم . من منتظر می مانم . منتظر خواندن دعای عهدی دیگر توی اتوبوس . من منتظر می مانم . منتظر یک اردوی جنوب دیگر و خاطرات دیگر . من منتظر می مانم .

آنقدر منتظر میمانم تا دلتان به حالم بسوزد .آنقدر که دیگر تنهایم نگذارید . خدافظی نمی کنم . چون نمی خواهم تمامش کنم . من به یاد این خاک ، به یاد جنوب ، به یاد دعاهای عهد ، به یاد همه ی خاطرات ، به یاد همه کس ، به یاد همه ی قول و قرار هایمان ، با یه همه چیزی ، همه چیز میمانم . می مانم تا دوباره بیایم .

آخرجمله هایم  را سه نقطه میگذارم تابدانید هنوز داستان من و شما تموم نشده . و بدانید که این داستان هنوزهم ادامه دارد ...

 


+[ تاریخ یکشنبه 89/12/15ساعت 3:33 عصر نویسنده س م ی ر ا | قاصدک فوت شده ]