|
|
گفته بودم که دلم این روز ها بهانه گیر شده بود . کم طاقت شده بود . و آخر حرف هایش را نا تمام می گذاشت .اینکه می گویم بود برایش دلیل دارم . به خاطر اینکه دیگر نیست . من دلم را دوست دارم . این را به خودش هم گفته ام . دیگر دوست ندارم با او لجبازی کنم . چون دیگر دلم را شناخته ام .می دانم که اگر لجبازی کنم جوابی جز لجبازی هایش نخواهم شنید . من تازه دلم را شناختم .یادم است پارسال برای اینکه دلم بزرگ شود چه قدر سرزنشش کردم ولی غافل از اینکه دل با سرزنش کردن بزرگ نمی شود .من تازه فهمیدم دل با بچگی کردن است که بزرگ میشود . دیگر نباید به او یاد آوری کنم که حرفش را به دیگران نگوید .خودش فهمیده . خودش دریایی شده و همه ی حرف هایش را در خودش غرق می کند . دیگر خودش دردل نمی کند .حتی اگر من بخواهم او نمی خواهد . دلم بزرگ شده . ولی این به این معنی نیست که دیگر تنگ نمی شود .چرا اتفاقا این روز ها بیشتر از گذشته تنگ میشود . مخصوصا این چند روزه خیلی هوای مدرسه و بچه ها را کرده .تازه فهمیده که چه قدر بچه ها ی کلاسمان را دوست دارد . تازه یادش افتاده که تنها 3 ماه به آخر سال مانده . سه ماه مانده و ... پینوشت : من مدرسه می خوااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام ...
+[ تاریخ یکشنبه 90/1/7ساعت 2:12 عصر نویسنده س م ی ر ا
|
قاصدک فوت شده
]
|