سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 4475jg5ld8mydmbekj5.jpg

به نام او که بخشنده ترین بخشنده هاست ....

دلش پاک بود ، مثل باران... شفاف بود ، مثل شیشه ... نازک بود مثل برگ ... آرام بود ، مثل دریا ...

نمی خواست کسی از دستش دلگیر شود ، دوس نداشت مغرور باشد ، دوست نداشت که خیانت کار باشد ، حرفش مثل یک تیر تو قلب آدم ها فروبرود  ، با هر قدمی که برمیدارد دیگران را به زمین بیندازد ، شخصیت دیگران را زیر پایش له کند ، نمی خواست تمام سرگرمیش در دنیا ضایع کردن دیگران باشد ، هنرش سوزاندن دل اطرافیانش و مهارتش شکستن دل آدم ها یا فرو کردن میخی بلند در دلشان باشد ... نمی خواست بی تفاوت باشد ، نمی خواست خود خواه باشد .... نمی خواست مسخره کردن عادتش شود .... گناه کردن خوراکش  .... نمی خواست کور و کر شدن عاقبتش باشد .... دلبستن به هرچیز بی ارزشی کارش ... نمی خواست .... نه ... باور کن نمی خواست ...

از همان روزی که پایش را روی این زمین کذایی گذاشت نمی خواست .... از همان روزی که از بهشت اخراج شد نمی خواست .... از همان روزی که آن سیب شیطانی را خورد نمی خواست ....

نا خواسته فریب خورد ، وسوسه شد ، گوش کرد ، انجام داد ، اشتباه کرد و بازیچه ی دست شیطان شد ...

اشتباهاتش شد یک لباس ... یک لباس از جنس ننگ .... قلب کوچک و پاکش زیر لباسش پنهان شد .... دیگر قلبش را کسی ندید ... وقتی اشتباه می کرد از اشتباهاتش سنگی می ساختند و به طرفش پرت می کردند او آنقدر اشتباه کرد و آنقدر سنگ خورد که که دلش شکست ... گریه کرد اما کسی دلش به حال او نسوخت زار زد ولی کسی وجودش را احساس نکرد اشک ریخت ولی کسی اشک هایش را ندید داد زد ولی کسی صدایش را نشنید ....عده ای او را دیدند ،صدایش را شنیدند وجودش را حس کردند اما باورش نکردند ... چون قلبش را ندیدند ... و گفتند کسی که قلب ندارد گریه نمی کند ، درد نمیفهمد ، آه غم سر نمیدهد ....

انسان تنها شد .... اما .... نه .... تنها بود ... تنهاتر شده بود اما نه تنهای تنها ... خدا کنارش بود .... میدید... می شنید ... صدایش که زد ... صدایش را شنید ...

مشت او را گرفت و کمی اختیار درونش ریخت ... وگفت لباس های اشتباهت را کنار بگذار  .... و گناه هایی را که شیطان درون مشتش ریخته بود را از درون مشتش در آورد و دور انداخت ... و انسان به همه نشان داد که دل دارد ...

دلی پاک  ، مثل باران... شفاف ، مثل شیشه ... نازک مثل برگ ... آرام ، مثل دریا ...

 


+[ تاریخ چهارشنبه 89/8/12ساعت 9:59 عصر نویسنده س م ی ر ا | قاصدک فوت شده ]