|
|
نه ... دیگر من چیزی نمی گویم ... می خواهم از تکرار ها فرار کنم ... شاید رسیدم ... رفتن رسیدن است ... می روم به جایی دور به اسم روز های جدید ... البته خیلی هم دور نیست ... شاید هم نزدیک است ... اگر دست دراز کنم دستم می رسد ... اما همین دست دراز کردن خودش خیلی است ... این بار نمی گویم ... می خواهم تو بخوانی ... این روز ها کمتر کسی در چشم هایم نگاه می کند ... تو نگاه کن ... حرف هایم آخر گفتنی نیست ... روی زبان نمی آیند ... به هم نمی چسبند ... واژه نمی شوند ... نوشتنی هم نیست ... نگاه کن ... تو این حرف ها را بخوان ... نگاهم آنقدر ها هم بد خط نیست ... نترس ... دلم تنگ شده برای اینکه با نگاه حرف بزنم ... حرف دل ... دلم تنگ شده برای سکوت ... سکوت هایی که به اندازه ی تمام دنیا معنا دارند ... خدایا .... بخوان ... بلند بلند بخوان ... پینوشت : دارم میچکم ... از لای دلم ...
+[ تاریخ شنبه 91/2/23ساعت 9:33 عصر نویسنده س م ی ر ا
|
قاصدک فوت شده
]
|